عجب دارم تو با این خوب رویی
نیندیشی چرا از تند خویی
امان از چشم فتانت که دارد
به عین شرم چندین فتنه جویی
کنم گوشت به فرمان ه رچه باشد
نهم گردن به حکمت هر چه گویی
دمیدت آفتاب از پیش رو باز
زهی بی شرمی و بی آبرویی
به زلفت داشتی زنجیر پیوند
اگر بودی مر او را نافه جویی
به قدت نسبتش بودی اگر سرو
نبودی عاری از این مشک مویی
به چشمم با هزاران دور پایی
نسودی پا فغان زین دیر پویی
مرا هجر تو و آنان را جوار است
دریغ از منصب سگ های کویی
نگنجد در قلم حسنت که بی حرف
سبق بردی ز خوبی در نکویی
بیانت خام و معنی ناتمام است
صفایی در صفاتش هر چه گویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من از تو راستی خواهم که جویی
همیشه راستی ورزی و گویی
به هر شام و سحر گریم بکوئی
که جاری سازم از هر دیده جوئی
مو آن بی طالعم در باغ عالم
که گل کارم بجایش خار روئی
یقین دان کو نباشی تو ولیکن
نباشی در میان آنگه تواوئی
حروف کائنات ار بازجویی
همه در تو است و تو در لوح اویی
اگر مبصر و گرمسموع جوئی
وگر محسوس وگر معقول گوئی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.