گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

به مهر روی ماهی عهد بستم

که عهد مهر مه رویان شکستم

شدم تابنده ی آن سرو آزاد

ز بند بنده و آزاد رستم

مرا تنها کجا بود اینقدر دل

که چندین دل بهر عضو تو بستم

نظر نتوانم از روی تو برداشت

بخوان گو شیخ و صوفی بت پرستم

خوشم کاین خاکساری سربلندی است

اگر بالای سروت ساخت پستم

چو دامن سر به پایت سودمی باز

رسیدی گر به دامان تو دستم

به یاد آید ترا ز اول که گفتی

چو دیی ر کمندت پای بستم

ز نوش وصل مرهم خواهمت ساخت

چو از نیش فراقت سینه خستم

بدین امید در راهت شب و روز

گهی برخاستم گاهی نشستم

به جان تن زندگی دارد دریغا

عجب دارم که من چون بی تو هستم

دگر ننهم ز خلوت پای بیرون

گر از دست تو ای صیاد جستم

روا نبود ملامت بر صفایی

که من هم رشته طاقت گسستم