گنجور

 
صفایی جندقی

به مهر روی ماهی عهد بستم

که عهد مهر مه رویان شکستم

شدم تابنده ی آن سرو آزاد

ز بند بنده و آزاد رستم

مرا تنها کجا بود اینقدر دل

که چندین دل بهر عضو تو بستم

نظر نتوانم از روی تو برداشت

بخوان گو شیخ و صوفی بت پرستم

خوشم کاین خاکساری سربلندی است

اگر بالای سروت ساخت پستم

چو دامن سر به پایت سودمی باز

رسیدی گر به دامان تو دستم

به یاد آید ترا ز اول که گفتی

چو دیی ر کمندت پای بستم

ز نوش وصل مرهم خواهمت ساخت

چو از نیش فراقت سینه خستم

بدین امید در راهت شب و روز

گهی برخاستم گاهی نشستم

به جان تن زندگی دارد دریغا

عجب دارم که من چون بی تو هستم

دگر ننهم ز خلوت پای بیرون

گر از دست تو ای صیاد جستم

روا نبود ملامت بر صفایی

که من هم رشته طاقت گسستم

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
باباطاهر

مو آن دل داده یکتا پرستم

که جام شرک و خود بینی شکستم

منم طاهر که در بزم محبت

محمد را کمینه چاکرستم

عطار

درآمد دوش ترک نیم مستم

به ترکی برد دین و دل ز دستم

دلم برخاست دینم رفت از دست

کنون من بی دل و بی دین نشستم

چو آتش شیشه‌ای می پیشم آورد

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

چه دیدم خواب شب کامروز مستم

چو مجنونان ز بند عقل جستم

به بیداری مگر من خواب بینم

که خوابم نیست تا این درد هستم

مگر من صورت عشق حقیقی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه