هرگه که مرا ز آمدن تو خبر آید
از جان و دلم انده دیرینه برآید
بسیار عنا دیدم در کان گهر من
از بخت همی کانم نزد گهر آید
هر روز من از آمدنت شاد کنم دل
هر روز همی تخم نشاطم ببر آید
اکنون که بداندیش مرا جان بسر آمد
دانم که غم دوری ما هم بسر آید
گر غم بفراق اندر مان بیشتر آمد
شادی بوصال اندر مان بیشتر آید
اکنون که سعادت را بر من گذر آمد
دانم که غم هجر ترا هم گذر آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساس شوق و اندوه ناشی از انتظار دیدار معشوق است. شاعر هرگاه خبر از آمدن معشوق به گوشش میرسد، احساس خوشحالی و اندوهی عمیق در دلش بیدار میشود. او به یاد میآورد که در زندگیاش چه عذابهایی دیده و به امید آمدن معشوق، هر روز شادی را در دل خود نیز زنده نگه میدارد. شاعر به این نکته اشاره میکند که اگر غم فراق بیشتر شود، شادی دیدار نیز میتواند به همان اندازه بزرگتر شود. در نهایت، او به خوشبینی امیدوار است که اگر سعادت به او روی آورد، غم دوری نیز به زودی پایان خواهد یافت.
هوش مصنوعی: هر بار که خبر آمدن تو به گوشم میرسد، اندوهی کهنه و دیرینه در دل و جانم زنده میشود.
هوش مصنوعی: من در درون خود گوهری باارزش دارم، اما به خاطر نارساییها و مشکلاتی که از سرنوشت برایم پیش آمده، نمیتوانم آن را به درستی بیابم و به دست آورم.
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر آمدنت شاد میشوم و دل خوشیام را دوباره میکارم تا به نتایج خوبی برسم.
هوش مصنوعی: حالا که فکر بدی به جانم رسیده، میدانم که غم دوری ما نیز به پایان خواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر غم جدایی در دل بیشتر شود، شادی دیدار و وصال نیز به همین اندازه بیشتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: اکنون که خوشبختی به من روی آورده، میدانم که اندوه دوری تو نیز روزی تمام خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر روز مرا عشق نگاری بسر آید
در باز کند ناگه و گستاخ در آید
ور در بدو سه قفل گران سنگ ببندم
ره جوید و چون مورچه از خاک برآید
ور شب کنم از خانه بجای دگر آیم
[...]
آخر چو بود عمر همه کام برآید
شب گر چه بود تیره هم آخر سحر آید
هر نکته که از زهر اجل تلختر آید
آن را چو بگوید لب تو چون شکر آید
در چاه زنخدان تو هر جان که وطن ساخت
زود از رسن زلف تو بر چرخ برآید
هین توشه ده از خوشه ابروی ظریفت
[...]
گر صبر کنی ور نکنی موی بناگوش
این دولت ایام نکویی به سر آید
گر دست به جان داشتمی همچو تو بر ریش
نگذاشتمی تا به قیامت که بر آید
چون پسته خندان توأم در نظر آید
در دیده غمدیده عقیق و گهر آید
چون بر گذری بهر تماشای جمالت
از حجره دلگیر تنم روح بر آید
گر قصه پر غصه خود باز نمایم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.