بهار آمد صبا زد چاک پیراهن به بر گل را
چرا چون فصل دی آهنگ خاموشی است بلبل را
من ازسودای زلف و طره ات مفتون، دلا تعجیل
تو بر بازو زنی زنجیر و پر گردن نهی غل را
گره شد در گلو گریه ز سیل دیده آسودم
اگر دانستمی ز اول به ره می بستم این پل را
دلم در کنج تنهایی به جان آمد ز تطویلش
مگر آموخت از زلفت شب هجران تطاول را
نه سر آویخت بر فتراک و نه خون ریخت بر خاکم
به دل چاک این تعلق را، به سر خاک این توسل را
نما خود نوری از تاب جمال خویشتن ورنه
که دارد در دوگیتی تاب دیدار آن تحمل را
به رحمت باز دارم چشم با صد محشر آلایش
اگر در روز فصلم چشم بگشایی تفضل را
صفایی اهل تسلیم است چون صوفی معاذ الله
به پیرامون نگردد کافری آن سان توکل را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی بهار و دلمشغولیهای عاشقانهاش اشاره میکند. او از فرا رسیدن بهار و شادیهایش میگوید، اما در عین حال غم و اندوه بلبل را که در فصل دی به سر میبرد بیان میکند. شاعر به عشقاش و تاثیر آن بر قلبش اشاره میکند و به زنجیرهایی که عشق برایش ایجاد کرده، میپردازد. او از دشواریهای جدایی و تحمل تنهایی میگوید و به یاد آن روزها گریه میکند. در نهایت، از معشوق میخواهد که خود را نشان دهد تا زیباییاش دنیا را روشن کند و از رحمتش درخواست میکند تا چشماش را به روی زیباییها باز کند. شاعر با ذکر توجه به اصول تسلیم و توکل، نشان میدهد که عشق و باور به آن در زندگیاش از اهمیت خاصی برخوردار است.
هوش مصنوعی: بهار که آمد، نسیم لطیفی پیراهنش را کنار زد و گلها را نمایان کرد. اما چرا بلبل که همیشه آواز میخواند، در این فصل به سکوت گراییده است؟
هوش مصنوعی: من به زیبایی و شگفتی موهای تو دل باختهام، ای دل، چرا اینقدر عجله میکنی که زنجیر را بر بازو میزنی و غل و زنجیر را بر گردن میگذاری؟
هوش مصنوعی: وقتی که اشکهایم مانند سیل از چشمانم میریخت، حس میکردم دلم آرام شده است. اگر میدانستم از ابتدا چنین حسی برایم پیش میآید، هرگز این پل را نمیساختم.
هوش مصنوعی: دل من در تنهایی به اندازهای خسته و کسالتبار شده که گویی از درازا و طولانی بودن این حال، چیزهایی را از زلفهای تو آموخته است. به ویژه در شبهایی که دوریات را احساس میکنم و این انتظار و دوری، مانند زلفهای تو به درازا کشیده شده است.
هوش مصنوعی: نه خودم را به زحمت و سختی انداختم و نه جانی فدای کسی کردم. در دل من، درد و وابستگیای وجود دارد که به یاد تو و برای تو، بر سر خاکت، به آن توسل میجویم.
هوش مصنوعی: اگر خود را روشنایی زیباییات نشان ندهی، دیگر کسی در این دنیا تاب و توانایی دیدار تو را نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر در روز بهار، چشم خود را بگشایی و لطف و رحمت را به من ارزانی داری، من نیز با تمام آلودگیها و مشکلاتی که دارم، از نگاه کردن به تو دریغ نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: صفای واقعی در تسلیم بودن است، مانند صوفیان که هرگز به دور خود نگاه نمیکنند، زیرا این کار کافری است و به باور واقعی توکل آسیب میزند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را
مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر
اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را
رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان
[...]
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
چو گیرم کاکلش را تا کشد سوی خودم آن مه
بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را
صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد
[...]
به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را
خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
ز شوق دوست زان سان چشم حسرت بر قفا دارم
که رو هم گر به راه آرم نمیبینم مقابل را
چمن را غنچه نشکفته بسیار است، میترسم
[...]
مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان
که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را
نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان
که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را
ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان
[...]
نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را
کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم
چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.