صبا یک عقده از جعد تو وا کرد
هوا را عطر بیز و مشک سا کرد
شکر خا لعلت از نوشین تبسم
دهن نگشوه مشت غنچه وا کرد
گل از تشویر رویت هر سحرگاه
گریبان شکیبایی قبا کرد
به دستم نیم جانی هست و در پات
خورم حسرت که نتوانم فدا کرد
بحمدالله که هجرم گشت وآسود
خوشم فارغ ز فکر خون بها کرد
بشارت باد اعدا را که محبوب
همه بیگانگی با آشنا کرد
به کیش کفر و دین منت روا نیست
اگر کس حاجتی از کس روا کرد
به جان صد درد بی درمانم افزود
ز دل گر سفله یک دردم دوا کرد
ملامت نیست برشاهی که گاهی
رعایت از گدایی بینوا کرد
چو مفتی می خورد خود خون ایتام
چرا نهی من ازاکل ربا کرد
گزند دوستان مپسند زین بیش
به دشمن کی توان چندین جفا کرد
ترا داد آنکه این حسن صفا خیز
صفایی را عجب عشقی عطا کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز رویم آب خوبی را جدا کرد
بلورین سرو قدّم را دوتا کرد
جهان از جان شیرینش جدا کرد
به شیرین هم جهان هم جان رها کرد
در آخر جان و تن از هم جدا کرد
ترا در خاک ره چون توتیا کرد
چو او بر دیدهٔ منعم جفا کرد
سپهر از دیدهٔ جانش سزا کرد
گرفت و روی خود سوی هوا کرد
بر آن قصاب بسیاری دعا کرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.