خجلت مشتری آن مه ره بازار گرفت
مهر و مه را به یکی جلوه خریدار گرفت
نقد کی نسیه کجا مفت نه چون گفت به چند
دل و دین همه بی درهم و دینار گرفت
بیش و کم جان به تن بنده و آزاد فزود
پیش و پس دل ز کف خفته و بیدار گرفت
هجر خون خوار تو تب بر تن بی تاب گماشت
شوق دیدار تو صبر از دل بیمار گرفت
کشدم غیرت آمیزش با اغیارت
حیفِ گل چون تو ، که الفت همه با خار گرفت
تن سرگشته ز خاک قدمت دور مباد
که دلم جای در آن زلف نگون سار گرفت
از شبی وصل تو بهبود نشد روزی ما
بیش از اینها به فراق دلم آزار گرفت
به مداوای حکیمش که کند چاره ی درد
هرکه مانند من از عشق تو تیمار گرفت
خشک و تر خامه و اوراق به هم خواهد سوخت
ز آتش طبع صفایی که در اشعار گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترک من ترک من خستهدل زار گرفت
شد دگرگونه دگری یار گرفت
این که در کار بلای دل ما میکوشید
اثر قول حسودست که برکار گرفت
دل من آینهٔ صورت او بود و ز غم
[...]
عشق تو عالم دل جمله بیکبار گرفت
بختیار اوست برما که ترا یار گرفت
من اسیر خود واز عشق جهانی بیخود
من درین ظلمت وعالم همه انوار گرفت
وقت آنست که از روزن ما در تابد
[...]
جوش سودا ز سرم عقل گرانبار گرفت
این چنین گل نتوان از سر دستار گرفت
چمن آرای مرا حاجت در بستن نیست
جوش گل راه تماشایی گلزار گرفت
ظلمت خط تو پیرامن رخسار گرفت
یا رب از آه که این آینه زنگار گرفت
می بیاور که خبر می دهد از فصل بهار
لطف آن سبزه که پیرامن گلزار گرفت
ترک یغما سپهش از نگهی هوشم برد
[...]
یار در طرف چمن پرده ز رخسارگرفت
عرق شرم ز روی گل وگلنار گرفت
گاه از نازش قد صولت شمشاد شکست
گاه ازتابش خد رونق گلزار گرفت
خواب از دیده ی دیوانه و عاقل برداشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.