گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

عافیت را جامه گر بردوش ما افتاده تنگ

اهل دل را از لباس پاره نبود عار و ننگ

خرقهٔ پر پنبهٔ ما عالمی را داغ کرد

می گذارد پنبه هر شب ماه بر دوش پلنگ

[کشتی] را چون قضا خواهد شکستن حاضر است

تیشه بر دندان ماهی اره بر پشت نهنگ

در طلب سستی و می گویی که مطلوبم کجاست

ورنه پیدا می توان کردن خدای خود ز سنگ

نیست الفت با غریبان، دور را هرگز که خود

بر سرش گل می زند بر شیشهٔ افتاده سنگ

اهل دل دایم سعیدا در جهاد اکبرند

صلحشان با دشمن است و کارشان با خویش جنگ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode