گنجور

 
سعیدا

عافیت را جامه گر بردوش ما افتاده تنگ

اهل دل را از لباس پاره نبود عار و ننگ

خرقهٔ پر پنبهٔ ما عالمی را داغ کرد

می گذارد پنبه هر شب ماه بر دوش پلنگ

[کشتی] را چون قضا خواهد شکستن حاضر است

تیشه بر دندان ماهی اره بر پشت نهنگ

در طلب سستی و می گویی که مطلوبم کجاست

ورنه پیدا می توان کردن خدای خود ز سنگ

نیست الفت با غریبان، دور را هرگز که خود

بر سرش گل می زند بر شیشهٔ افتاده سنگ

اهل دل دایم سعیدا در جهاد اکبرند

صلحشان با دشمن است و کارشان با خویش جنگ

 
 
 
عنصری

از دل و پشت مبارز می بر آید صد تراک

کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ

عسجدی

یاسمن آمد بمجلس، با بنفشه دست سود

حمله کردند و شکسته شد، سپاه با درنگ

با سماع چنگ باش، از چاشتگه تا آن زمان

کز فلک پروین برآید همچو سیمین شفترنگ

از دل و پشت مبارز، می برآید صد تراک

[...]

منوچهری

بینی آن ترکی که او چون برزند بر چنگ، چنگ

از دل ابدال بگریزد به صد فرسنگ، سنگ

بگسلد بر اسب عشق عاشقان بر تنگ صبر

چون کشد بر اسب خویش از موی اسب او تنگ تنگ

چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
قطران تبریزی

ای رخ رخشانت چون آئینه نادیده زنگ

زنگ بزدا از دل عاشق ببکمازی چو زنگ

آنکه رومی آرزو کرده عطایش چون عرب

آنکه ترکی آرزو کرده بساطش همچو زنگ

مادرش بوده است همچون زنگی زنگارگون

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
امیر معزی

آمد آن ماه دو هفته با قبای هفت رنگ

زلف پربند و شکنج و چشم پرنیرنگ و رنگ

لؤلؤ اندر لاله پنهان داشت چون رویم بدید

چنگ را بر لاله زد لؤلؤ و برهم سود چنگ

گفت مهر از من‌ گسستی با تو جای جنگ هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه