گنجور

 
سعیدا

برکنید ای بت پرستان از ته دل دل ز سنگ

کی شود آسان شما را حل این مشکل ز سنگ

کند ابراهیم از دل های سنگین نقش غیر

گرچه آذر می تراشد صورت باطل ز سنگ

سختگیری افکند از پا درخت خشک را

کی بنای خانهٔ خود را کند عاقل ز سنگ

رنجش از اطوار دور ای دل نشان غافلی است

چین نبندد بر جبین دیوانهٔ کامل ز سنگ

هفتهٔ دوران ما از بس به سختی می رود

کاروانی بسته گویا بار این محمل ز سنگ

کی شود شیرین مذاق عاشق از‌ آن سنگدل

کوهکن گر مقصد خود را کند حاصل ز سنگ

کام از آن دل یافتن مشکل سعیدا شد که کوه

خوردن بس خون جگر تا لعل شد حاصل ز سنگ