گنجور

 
قطران تبریزی

ای رخ رخشانت چون آئینه نادیده زنگ

زنگ بزدا از دل عاشق ببکمازی چو زنگ

آنکه رومی آرزو کرده عطایش چون عرب

آنکه ترکی آرزو کرده بساطش همچو زنگ

مادرش بوده است همچون زنگی زنگارگون

او بسان رومیان بر تن ندارد هیچ زنگ

در میان جام زرین چون گل اندر شنبلید

بر سرش کف ایستاده همچو سیم هفت رنگ

او برنگ و بوی همچون بهرمان و غالیه است

رنگ و بوی او ز دلها دور دارد بند و رنگ

بهرمان دیدی که همچون غالیه باشد ببوی

غالیه دیدی که همچون بهرمان باشد برنگ

آنکه کبک از بوی او گردد به نیروی عقاب

آنکه رنگ از زور او گردد بآهنگ پلنگ

گر بآذرمه چکانی قطره ای بر سنگ ازو

در مه دی آهوان سنبل چرند از روی سنگ

گر خورد زو زفت همچون میر گردد روز جود

ور خورد کم زهره زو چون شاه گردد روز جنگ

بوالخلیل آن چون خلیل اندر گه جود و سخا

جعفر آن ماننده هوشنگ گاه هوش و هنگ

گر پلنگان کین او ورزند و رنگان مهر او

کمترین رنگی برون آرد پلنگیر از سنگ

ای خداوند سخا کاندر جهان آئین تست

جامه بخشیدن بتخت و سیم بخشیدن بسنگ

مال گرد آورده هرکس تو گم کردی بدست

نعمت گم کرده هرکس تو آوردی بچنگ

چون بجنبانی عنان باره از خیل عدو

کس نداند زین ز پالان پاردم از پالهنگ

همچو تو دارند میران نام و نی شبه تواند

هم بمردم ماند و مردم نباشد استرنگ

روی خویشان تو باشد زین سپس چون ارغوان

روی خصمان تو باشد زین سپس چون با درنگ

غایبی از دوستان و حاضری زی دشمنان

دشمنان را آذری و دوستان را آذرنگ

دشت گشت از هول تو بر دشمنان همچون مزار

نوششان گشت از تو زهر و نامشان گشت از تو ننگ

گشتشان از گرد لشگر گشتشان از بانگ کوس

گشتشان از زخم زوبین گشتشان از ضرب سنگ

چشمها همواره کور و گوشها پیوسته کر

دستها پیوسته شل و پایها همواره لنگ

بس نماند تا تو باز آئی بدارالملک خویش

ملک بدخواهان دین آورده یکسر زیر چنگ

آوری دلخسته بطریقان روم و رو سرا

پای جفت پای بند و سر رفیق پا لهنگ

ای هوا بر دشمنان از هیبت تو گشته تار

وی زمین بر دوستان از فرقت تو گشته تنگ

تا به پیروزی برفتی دوستداران ترا

یکزمان خالی نباشد از غریو و از غرنگ

ساختی با تو خداوندا سفر چاکر بسی

گر بدانستی که سازی در سفر چندین درنگ

فتح آذربایجان امسال اینجا خوانده ام

فتح ترکستان و چین خوانم دگر سالت فرنگ

تا نباشد خلق را هرگز غرنگ اندر نشاط

از شرنگ دهر بادا دشمنانت را غرنگ

تا بود گردنده گردون بزم تو خالی مباد

از بتان شنگ و شوخ و ساقیان شوخ و شنگ

 
 
 
عنصری

از دل و پشت مبارز می بر آید صد تراک

کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ

عسجدی

یاسمن آمد بمجلس، با بنفشه دست سود

حمله کردند و شکسته شد، سپاه با درنگ

با سماع چنگ باش، از چاشتگه تا آن زمان

کز فلک پروین برآید همچو سیمین شفترنگ

از دل و پشت مبارز، می برآید صد تراک

[...]

منوچهری

بینی آن ترکی که او چون برزند بر چنگ، چنگ

از دل ابدال بگریزد به صد فرسنگ، سنگ

بگسلد بر اسب عشق عاشقان بر تنگ صبر

چون کشد بر اسب خویش از موی اسب او تنگ تنگ

چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
قطران تبریزی

با درنگ از درد دل در بوستان دی داد رنگ

زرد و پرچین شد چو روی دردمندان با درنگ

آن چمن کز لاله و گل بود چون رنگین تذرو

شد ز برگ زرد و خاک تیره چون پشت پلنگ

آسمان چون تو زی و خز باشدی از خیل ابر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
امیر معزی

آمد آن ماه دو هفته با قبای هفت رنگ

زلف پربند و شکنج و چشم پرنیرنگ و رنگ

لؤلؤ اندر لاله پنهان داشت چون رویم بدید

چنگ را بر لاله زد لؤلؤ و برهم سود چنگ

گفت مهر از من‌ گسستی با تو جای جنگ هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه