گنجور

 
سعیدا

مانند کوی جانان کوی دگر نباشد

جنت اگر چه خوب است ز این خوبتر نباشد

دیدم به چشم حیرت در چشمهٔ تحیر

آن گوهری که مثلش در بحر و بر نباشد

اشعار خواجهٔ ما یکدست می نماید

آری کلام حق را زیر و زبر نباشد

امروز دفتر خود از معصیت سیه کن

تا نامهٔ تو فردا ننگ بشر نباشد

چون توتیا سعیدا شد خاک راه جانان

در خاطرش غباری ز این رهگذر نباشد