گنجور

 
ابن یمین

دوش با خود نفسی مصلحت دنیا را

میزدم هندسه ئی در بدو در نیک امور

گاه میساختمی بر که و حوضی که در او

جز بکشتی نکند خیل خیالات عبور

گه بصحرای هوس از پی نظار گیان

باغها ساختمی متصل دور و قصور

گاهشان کردمی از حور چو فردوس برین

ز آنکه فردوس برین خوش نبود بی رخ حور

ناگهان گفت بگوش دل من هاتف غیب

کز جهان بیخبری بس که شدی مست غرور

رخت بر بند ازین خانه ظلمانی خاک

نور پاکی وطنت نیست بجز عالم نور

بود پیش از تو فراوان چه صدور و چه عظام

وین زمان نیست بجا غیر عظامی ز صدور

خانه ئی بر گذر سیل درین کهنه رباط

بچه کار آید ازو خانه خدا گشته نفور

خانه در عالم وحدت طلب ای ابن یمین

تا بار کانش ز دوران نرسد هیچ فتور

 
 
 
سوزنی سمرقندی

تا که چشمه خورشید ضیا باشد و نور

چشم بد باد در ایام ضیاء الدین دور

دل او تا نشود خالی فردوس از هور

بیکی لحظه مبادا شده خالی ز سرور

سعدی

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور

قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور

آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد

بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور

حور فردا که چنین روی بهشتی بیند

[...]

همام تبریزی

آفتابی و ز مهرت همه دل‌ها محرور

چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور

قربتت نیست میسر به نظر خرسندم

همه مردم نگرانند به خورشید از دور

انتظار نظرم پرده صبرم بدرید

[...]

حکیم نزاری

هرگزم عشق نشد از سرِ پُر سودا دور

عشق از مشعلۀ نار برانگیزد نور

من نه بر قاعدۀ عقل و خرد سیر کنم

که منم شیفته و شیفته باشد معذور

طاقتِ نورِ تجلّی و چو من مسکینی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
خواجوی کرمانی

دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور

زانک جانی تو و از جان نتوان بود صبور

بی ترنج تو بود میوه جنّت همه نار

لیک با طلعت تو نار جهنّم همه نور

بنده یاقوت ترا از بن دندان لؤلؤ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه