گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

آمیخته است مستی ما با خمار ما

یکدست چون حناست خزان و بهار ما

افغان که نیست سوخته ای در بساط خاک

کز قید سنگ خاره برآرد شراب ما

جز دیده سفید درین تیره خاکدان

صبحی دگر نداشت شب انتظار ما

شد توتیا و آب ز چشمی روان نکرد

در سنگلاخ دهر دل شیشه بار ما

ز آزادگی چو سرو درین بوستانسرا

ایمن ز برگریز بود نوبهار ما

ما را ز بخت سبز چه حاصل، که از بهار

داغ است قسمت جگر لاله زار ما

مهد صدف سفینه طوفان رسیده ای است

از آبداری گهر شاهوار ما

از وحشت است طاقت ما بی قرارتر

با ابر همرکاب بود کوهسار ما

رنگی ز گوهر تو نداریم، گرچه هست

دلچسب تر ز گرد یتیمی غبار ما

کثرت حجاب دیده حق بین ما شده است

در گرد لشکرست نهان شهسوار ما

صائب ز قحط جوهریان در بساط خاک

شد آب سبز در گهر شاهوار ما