گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

پیچیده درد هجر تو بر یکدگر مرا

شاید غلط به نامه کند نامه بر مرا

از هیچ کس مرا گله ای نیست چون گهر

کز آب خود شده است گره سخت تر مرا

چون نور آفتاب، پر و بال من شود

هر چند روزگار کند بی سپر مرا

باشد ز چشم مور، مرا باغ دلگشا

آید جهان ز بس به نظر مختصر مرا

چون منتهای طلب من محو گشتن است

هر موجه سراب شود راهبر مرا

چون تیر، تا هدف نکنم هیچ جا مقام

بیچاره رهروی که شود همسفر مرا

تا بود چون حباب سبکبار زور قم

باد مراد بود ز موج خطر مرا

چندان که موی بیش ز پیری شود سفید

کوته شود امید چو شمع سحر مرا

در هیچ جا قرار ز شوخی نمی کنی

نظاره تو ساخت پریشان نظر مرا

شستم ز گریه دست که غیر از گداختن

چون شمع نیست حاصلی از چشم تر مرا

عشقم چنان ربود که دنیا و آخرت

افتاد چون دو قطره اشک از نظر مرا

صائب ز هوش ناقص خود می کشم ملال

خوشوقت باد آنکه کند بی خبر مرا

صائب به اهل عشق بود روی حرف من

دل وا شود ز سوختگان چون شرر مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۲۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

ناصرخسرو

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا

گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا

در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم

صفرا همی برآید از انده به سر مرا

گویم: چرا نشانهٔ تیر زمانه کرد

[...]

انوری

ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا

وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا

از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک

در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا

گر بی‌تو خواب و خورد نباشد مرا رواست

[...]

امیرخسرو دهلوی

دیوانه کرد زلف تو در یک نظر مرا

فریاد ازان دو سلسله مشک تر مرا

سنگین دل تو سخت تر از سنگ مرمر است

کوه غم است بر دل ازان سنگ، مر مرا

دی غمزه تو کرد اشارت به سوی لب

[...]

حسین خوارزمی

ای سوخته ز آتش عشقت جگر مرا

وی برده درد عشق تو از خود بدر مرا

عشق تو چون قضای ازل خواهدم بکشت

معلوم شد ز عالم غیب این قدر مرا

عمرم گذشت و از تو خبر هم نیافتم

[...]

صوفی محمد هروی

آن چشم نرگس به سر آن پسر مرا

چون لاله ساخت غرقه به خون جگر مرا

نیک و بدی چو هست به تقدیر چون کنم

زاهد رسید هم زقضا این قدر مرا

دردی است در دلم که مداوا لبان اوست

[...]