گنجور

 
حسین خوارزمی

ما را چو عهد خویش فراموش کرده‌ای

گویا حدیث مدعیان گوش کرده‌ای

بر روی زهره خط غلامی کشیده‌ای

چون تار طره زیب بناگوش کرده‌ای

تا قلب عاشقان شکند لشکر غمت

مه را ز مشک سوده زره‌پوش کرده‌ای

سجاده‌ها ز دوش فکندند زاهدان

زان شیوه‌های خوش که شب دوش کرده‌ای

ای ترک نیم مست که ما را به غمزه‌ای

مست و خراب و واله و مدهوش کرده‌ای

جانم فدای جان چنان ساقی‌ای که او

این باده‌ها که از خُم سر نوش کرده‌ای

ما دیگ دل بر آتش سوزان نهاده‌ایم

ای مدعی بگو تو چرا جوش کرده‌ای

از نامرادی من بیچاره فارغی

چون تو مراد خویش در آغوش کرده‌ای

تو طوطی حسین و شکر گفته حبیب

شکر چه حاصل است تو خاموش کرده‌ای

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode