از زلف هر کجا گرهی برگشادهای
بر هر دلی هزار گره برنهادهای
در روی من ز غمزه کمانها کشیدهای
بر جان من ز طره کمینها گشادهای
بر هرچه در زمانه سواری به نیکوئی
الا بر وفا و مهر کز این دو پیادهای
گفتی جفا نه کار من است ای سلیم دل
تو خود ز مادر از پی این کار زادهای
دیدی که دل چگونه ز من در ربودهای
پنداشتی که بر سر گنج اوفتادهای
گفتی که روز سختی فریاد تو رسم
سخت است کار بهر چه روز ایستادهای
خاقانی از جهان به پناه تو درگریخت
او را به دست خصم چرا باز دادهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به توصیف مشکلات و دردهای عشق میپردازد. شاعر میگوید که با یک نگاه یا حرکتی ساده، دلها را به درد آورده و دلهای زیادی را به غم و غصه انداخته است. او به معشوقهاش میگوید که در دل او از کمان غمزگی تیر میزند و جانش را به درد میآورد. شاعر میگوید که در این دنیا هر چیزی با نیکی و زیبایی همراه است، جز وفا و مهری که او از آنها بیبهره مانده است. او همچنین به معشوقهاش یادآوری میکند که برای او جفا و آسیب نرساندن کارش نیست و او خود از آغاز زندگیش به این کارها عادت کرده است. در انتهای شعر، شاعر به غمگینی و دردش اشاره میکند و از این که خاقانی (شاعر دیگر) از مشکلات به او پناه برده، ولی او را به دست دشمن داده است، ابراز ناامیدی میکند.
هوش مصنوعی: هر جا که زلف تو را باز کردهاند، بر دلهای زیادی با آن زیبایی و魅魅ی که توا دارد، هزاران مشکل و تنگنا را آسان کردهای.
هوش مصنوعی: از چشمانت طعنهای پرتاب کردهای که جانم را هدف قرار داده، و از موهایت به گونهای کمین کردهای که بر من چیره شدهای.
هوش مصنوعی: در هر زمینهای که پیشرفت و موفقیت وجود دارد، به جز در مسئله وفا و محبت، که در این دو موضوع، انسانها در نهایت به حالت ناتوانی و ضعف میرسند.
هوش مصنوعی: گفتی که من با تو بدی نکردم، ای انسان خوبدل! اما باید بدانی که تو خود از همان ابتدا به این کارها عادت کردهای.
هوش مصنوعی: آیا متوجه شدی که چگونه دل من را از من گرفتهای؟ آیا گمان کردی که به گنجی دست یافتهای؟
هوش مصنوعی: تو گفتی که در روزهای سخت، فریاد زدن دشوار است، اما به چه دلیل اینجا منتظری تا روز مصیبت فرا برسد؟
هوش مصنوعی: خاقانی از دنیا به حمایت و پناه تو پناهنده شد، حالا چرا او را دوباره به دست دشمنانش سپردهای؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شمع به نشین که بپای ایستاده ای
باما نه در موافقت جام باده ای
تا تو نشسته بودی مجلس نداشت نور
ما چشم روشنیم که تو ایستاده ای
رازی که بر صحیفه دل می نگاشتی
[...]
ای صبرم از فراق تو بر باد دادهای
دل در بلای عشق تو گردن نهادهای
در شاهراه عشق تو دل بسته دیدهای
در بارگاه حسن تو جان هوش دادهای
در جنب نور روی تو خورشید ذرهای
[...]
ای بار نازنین مگر از فتنه زادهای
کامروز چشم فتنهگری برگشادهای
در ملک حسن خسرو خوبان تویی ولیک
داد مرا تو از لب شیرین ندادهای
هستند در زمان تو خوبان گلعذار
[...]
تا کی دلا به دام غمش اوفتادهای
صد داغش از فراق به جانم نهادهای
تا چند جان به زلف دلاویز بستهای
تا سیل خون ز دیده روانم گشادهای
ای ماه مهربان چو سر زلف خویشتن
[...]
ای سرو راستین که کُلَهْ کج نهادهای
دی تازه گل که پرده ز عارض گشادهای
از جنس آب و خاک نیی از چه گوهری
وز نوع جن و انس نیی وز که زادهای
نازکتری ز برگ سمن ورنه گفتمی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.