در خاک و خون کشید مرا ترکزادهای
مژگان به نازبالش دل تکیه دادهای
بر بادپای وعده خلاقی نشستهای
چون سیل در قلمرو دلها فتادهای
چون دزد خال، نقب به دلها رساندهای
چون زلف، بند بر رگ جانها نهادهای
چون ابر نوبهار ز روی عرقفشان
چندین هزار خانه به سیلاب دادهای
چون آه گرم ریشه به دلها دواندهای
چون برق بیامان به نیستان فتادهای
خود را به چشم عرض تجمل ندیدهای
بر روی آبگینه نظر ناگشادهای
دلهای بیقرار ز مردم گرفتهای
با خویشتن قرار نکویی ندادهای
چون عافیت ز خاطر عاشق رمیدهای
دنبال شوخچشمی خود، سر نهادهای
چین در کمند زلف تصرف فکندهای
خنجر به خون بیگنهان آب دادهای
نشتر ز غمزه در رگ دلها شکستهای
سیلاب خون ز دیده مردم گشادهای
در لافگاه دعوی دل، طوق عاجزی
از تیغ کج به گردن شیران نهادهای
از ترکشش شهاب فلک تیر بیپری
در قبضهاش کمان مه نو کبادهای
دلهای برقسیر پریشانخرام را
از چین زلف سلسله برپا نهادهای
در انتظار صحبت پروانهمشربان
چون شمع تا به صبح به یک پا ستادهای
اوراق شادمانی گلهای باغ را
در پیش چشم بلبل، بر باد دادهای
غیر از عرق که میکند از روی یار گل
صائب که دید شبنم خورشیدزادهای؟