ز زهرچشم او رگ در تنم مارست پنداری
سر هر موی بر تن نیش خونخوارست پنداری
ندارد اختیاری در گرستن چشم پرخونم
به دست رعشه داران جام سرشارست پنداری
ز شوخی در میان حلقه خط نقطه خالش
چو مرکز گرچه پابرجاست سیارست پنداری
گر از سنگین دلان گردد زمین دامان پر سنگی
به کبک مست من دامان کهسارست پنداری
ز حیرانی یکی گردیده هجران و وصال من
گریبان در کف من دامن یارست پنداری
ز دردش لذتی دارم که از درمان بود خوشتر
ز عشق او نمی دارم که غمخوارست پنداری
به فکر چاره ما هیچ صاحبدل نمی افتد
دل ما دردمندان چشم بیمارست پنداری
شهادتگاه ما در چشم آن سرو سبک جولان
به باد صبحدم دامان گلزارست پنداری
چنان لرزد دل کافر نهادم بر حیات خود
که قطع رشته جان، قطع زنارست پنداری!
به زیر تیغ او مردان سرآشفته خود را
چنان وا می کنند از سر، که دستارست پنداری
به هر کس می کنم اظهار درد خویش، می سوزم
دل من زخمی و عالم نمکزارست پنداری
در و دیوار در وجد آمد و از جا نمی جنبد
ز زهد خشک، زاهد زیر دیوارست پنداری
ز حال گوشه گیران چشم او در عین مستی ها
چنان آگاهیی دارد که هشیارست پنداری
ز شیادان عالم بس که دیدم رهزنی صائب
به چشمم رشته تسبیح زنارست پنداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیفاتی از عشق و درد جدایی است. شاعر از تأثیرات عمیق محبت و غم ناشی از آن سخن میگوید. او به زهرچشمی که از محبوبش متوجه میشود اشاره میکند و میگوید که این عشق بر زندگیاش سایه افکنده و احساساتی چون رنج، حیرت و آشفتگی را تجربه میکند. شاعر همچنین از زیباییهای محبوب خود و تأثیرات روانی آن بر خویش صحبت میکند. او تأکید میکند که این عشق با وجود درد و رنجی که به همراه دارد، لذتبخشتر از درمان است. در نهایت، شاعر از ناتوانی دیگران در درک عمق درد و عشقش میگوید و به این نتیجه میرسد که عشق و درد جدایی بخشی اجتنابناپذیر از زندگی است.
هوش مصنوعی: زهر چشمان او به گونهای است که احساس میکنم رگهایم مثل مارها در تنم ورم کردهاند و هر مویی که روی بدنم هست مانند نیش جانوران سمی میزند.
هوش مصنوعی: چشمانم از گرسنگی به شدت پرخون شده و من در اختیار دیگری نیستم. به نظر میرسد که افرادی لرزان و مضطرب، جامی پر از شراب در دست دارند که من به آن نیاز دارم.
هوش مصنوعی: در میان حلقهی عشق، خال صورتش مانند مرکز دایره است. هرچند که ثابت به نظر میرسد، اما در واقع به دور خود میچرخد و حرکت میکند.
هوش مصنوعی: اگر دلهای سنگین زمین را پوشانده باشد، دامان کوهها پر از سنگ خواهد شد و من مثل کبک مست، گویی که دامان کوهها را در آغوش گرفتهام.
هوش مصنوعی: از بس که در حیرت و سردرگمی ماندهام، جدایی و نزدیکی برایم مانند هم شده است. احساس میکنم که در دستم فقط دامن یار قرار دارد.
هوش مصنوعی: از درد او لذتی میبرم که حتی از درمان هم شیرینتر است. عشق او را بیشتر از هر چیز دیگری دوست دارم، چون او نماد همدلی و حمایت است.
هوش مصنوعی: هیچکس برای حل مشکل ما فکری نمیکند، و دلهای ما که دردمندند، همچون چشمی بیمار به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: محل شهادت ما در نگاه آن درخت خوشحالت که در نسیم صبحگاهی در حال حرکت است، به دامن گلزار میماند.
هوش مصنوعی: دل کسی که به خداوند ایمان ندارد، به قدری میلرزد و ترسیده است که گویی پایان زندگیاش به اندازهای جدی است که انگار بند زندگیاش به یکباره پاره شده و دیگر راهی برای نجات ندارد.
هوش مصنوعی: مردان در زیر تیغ او به قدری پریشان و ناپایدار میشوند که گویی کلاههایشان را برمیدارند.
هوش مصنوعی: هر بار که دردی را به کسی میگویم، بیشتر دردم را حس میکنم. دل من از زخمها پر است و در دنیایی به سر میبرم که هر جا نمک زخمهایم را میزند.
هوش مصنوعی: دیوار و محیط اطراف به خاطر زاهدی که در آنجا نشسته، در حال شادی و سرور هستند و هیچیک از آنها حرکتی نمیکند. گویی زاهد به قدری غرق در زهد خشک خود است که تصور میشود زیر دیوار نشسته است.
هوش مصنوعی: چشمان او، در حالت مستی و غفلت، به گونهای آگاه و هوشیار است که گویی واقعاً هشیار است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، بارها افرادی را دیدهام که مانند شیادان به نبرد برمیخیزند و در ظاهر خود را نیکوکار و مومن نشان میدهند، اما در باطن همواره نقشههای شوم در سر دارند. به نظرم میرسد که زندگی آنها فقط نمایشی است که در آن تظاهر به دین و تقوا میکنند، در حالی که واقعیت شان با این نقاب فاصله زیادی دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از او قاصد بخشم آمد به من یارست پنداری
ز مرگم می دهد پیغام غمخوارست پنداری
نگاهی می کنم از دور و خرسندم بجان دادن
مراد از عاشقی این مردن زارست پنداری
کشم از دوستان جوری که داغ دشمنم سهلست
[...]
به مویی بسته صبرم نغمه تارست پنداری
دلم از هیچ می رنجد دل یارست پنداری
به تحریک نسیمی خاطرم آشفته می گردد
به خودرایی سر زلفین دلدارست پنداری
نه پندم می دهد سودی نه کارم راست بهبودی
[...]
چو شمع امشب مرا در محفلش بار است پنداری
به مغز استخوانم شعله در کارست پنداری
چمن بشکفت و از دلها خروشی برنمیآید
قفس، تابوت مرغان گرفتارست پنداری
خیالش بی گمان امشب به خلوتخانه چشمم
[...]
مرا کوهیست بار دل غم یارست پنداری
دل من نیست این کوه گرانبارست پنداری
انالحق میزند منصور وار این دل که من دارم
درون سینه تنگم سر دارست پنداری
شبی دیدم گل روی تو و عمریست بیخوابم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.