گنجور

 
صائب تبریزی

نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی

خضر، حیرانم چه لذت می برد از زندگی

بی رفیقان موافق آب خوردن سهل نیست

خضر هیهات است گردد سبز از شرمندگی

از سبکروحان دل روشن گرانی می کشد

می کند آیینه را تاریک آب زندگی

برنمی دارد شراکت طبع ارباب طمع

خصم درویشان بود سگ از ره گیرندگی

بید مجنون در تمام عمر سر بالا نکرد

حاصل بی حاصلی نبود به جز شرمندگی

عذر نامقبول را بر طاق نسیان نه، که نیست

مجرمان را عذرخواهی به ز سرافکندگی

دیده ای کز سرمه توفیق روشن می شود

صرف عیب خویش دیدن می کند بینندگی

از طریق کسب نتوان در نظرها شد عزیز

گوهر از صلب صدف می آورد ارزندگی

در لباس ابر باشد تیغ بازی های برق

در سواد چشم شرم آلود او بازندگی

می کند مژگان شرم آلود در دل رخنه بیش

در نیام این تیغ را افزون بود برندگی

می کند با مزرع امید صائب کار برق

چون ز مقدار ضرورت بیش شد بارندگی

 
 
 
ابن یمین

ایدل ار داری هوای سروری پاشنده باش

بر جهان ابراز چه سرور باشد از پاشندگی

بر زبر دستان چو خوشه سرکشیت ار آرزوست

پیشه کن با زیردستان دانه وار افکندگی

گر ز سوز تشنگی جانت بلب خواهد رسید

[...]

جامی

ای ز خورشید جمالت ماه را شرمندگی

با گدایان تو شاهان در مقام بندگی

پرده از عارض برافکندی که من ماه توام

وه که دارد کوکب طالع بدین فرخندگی

شوکت شاهی متاعی نیست در بازار عشق

[...]

واعظ قزوینی

در میان دوستان، با این کمال بندگی

غیر تنهایی نداریم از کسی شرمندگی

دانه‌سان در خاک گمنامی اگر پوسیده‌ام

برنمی‌دارد کس از خاکم، به جز افگندگی

واشود شاید دلی چون دانه ما را زیر خاک

[...]

یغمای جندقی

هر که را از هستی او زندگی

جاودان پاید بوی پایندگی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه