گنجور

 
جامی

ای ز خورشید جمالت ماه را شرمندگی

با گدایان تو شاهان در مقام بندگی

پرده از عارض برافکندی که من ماه توام

وه که دارد کوکب طالع بدین فرخندگی

شوکت شاهی متاعی نیست در بازار عشق

نیستی می باید و مسکینی و افکندگی

شد خراب از گریه بسیار چشم من بلی

خانه را آفت رسد چون پر شود بارندگی

جامی از درد فراق و داغ هجران مرده بود

بار دیگر نکهت وصل تو دادش زندگی

 
 
 
ابن یمین

ایدل ار داری هوای سروری پاشنده باش

بر جهان ابراز چه سرور باشد از پاشندگی

بر زبر دستان چو خوشه سرکشیت ار آرزوست

پیشه کن با زیردستان دانه وار افکندگی

گر ز سوز تشنگی جانت بلب خواهد رسید

[...]

واعظ قزوینی

در میان دوستان، با این کمال بندگی

غیر تنهایی نداریم از کسی شرمندگی

دانه‌سان در خاک گمنامی اگر پوسیده‌ام

برنمی‌دارد کس از خاکم، به جز افگندگی

واشود شاید دلی چون دانه ما را زیر خاک

[...]

یغمای جندقی

هر که را از هستی او زندگی

جاودان پاید بوی پایندگی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه