گنجور

 
صائب تبریزی

حدیث خام مجویید در رساله ما

به مهر داغ رسیده است برگ لاله ما

چو جام لاله، می ما چکیده داغ است

کراست زهره که بر لب نهد پیاله ما؟

چو جامه حرم کعبه می نهد بر چشم

به دست هر که فتد فردی از رساله ما

به داغ سینه مجروح ما مبین زنهار

که خنده در دهن کبک سوخت لاله ما

چو لاله با جگر گرم عشق می بازیم

ز داغ خویش بود عنبرین کلاله ما

ز رزق ما فلک سفله باز می گیرد

درین بساط اگر رم خورد غزاله ما

مکن ز خلوت آغوش ما تهی پهلو

که مه تمام شود در حصار هاله ما

عبث به سینه ما داغ می نهد گردون

که چون سپند جهد مهر از قباله ما

به داغ عشق ملایم نمی شود صائب

دلی که نرم نگردد ز آه و ناله ما