ای فتنه سایه پرور سرو روان تو
مه در کمند کاکل عنبرفشان تو
از خاک چون تو شاخ گلی برنخاسته است
بر سرو، کج نگاه کند باغبان تو
خون خورده شرم تا چمنت را رسانده است
رنگ حجاب می چکد از ارغوان تو
صد ترکش از خدنگ ملامت برد به خاک
خورشید اگر بلند شود در زمان تو
مردم در آرزوی شبیخون بوسه ای
یارب به خواب مرگ رود پاسبان تو!
خورشید عمر من به لب بام بوسه زد
تا کی به حرف مهر نگردد زبان تو؟
شرمت به پاسبان خط آزادگی دهد
در پای سرو خواب کند باغبان تو
ننموده خویش را و دل از من ربوده است
بسیار نازک است ادای میان تو
حاجت به خاک کردن دام فریب نیست
صائب برون نمی رود از گلستان تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای گشته ملک ساکن ز امر روان تو
کرده جوان جهان را بخت جوان تو
نام تو و خطاب تو از سعد و از علوست
با سعد و با علوست همیشه قران تو
گردنده آسمانی و عدل آفتاب تو
[...]
ای آسمان مُسَخّر حکمِ روانِ تو
کیوانِ پیر بندهٔ بخت جوان تو
خورشید عالمی که به هنگام بزم و رزم
گه زین و گاه تخت بود آسمان تو
گر در زمان مهدی ایمن شود جهان
[...]
ای برده عقل ما اجل ناگهان تو
وی در نقاب غیب نهان گشته جان تو
ای شاخ نو شکفته ناگه ز چشم بد
تابوت شوم روی شده بوستان تو
محروم گشته از گهر عقل جان تو
[...]
ای فخر کرده دین خدای از مکان تو
وی پشت ملک و روی جهان آستان تو
ای کرده ملک را متمکن مکان تو
وی مقصد زمین و زمان آستان تو
ای چرخ پست از بر رای رفیع تو
[...]
ای لعل فتنه بر لب چون ناردان تو
اشکم ز حسرت تو چو در دهان تو
از فربهی و لاغری رنج و صبر من
نسبت همی کنند سرین و میان تو
بیگانه وار می کنی از مهر من کنار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.