گنجور

 
صائب تبریزی

ای فتنه سایه پرور سرو روان تو

مه در کمند کاکل عنبرفشان تو

از خاک چون تو شاخ گلی برنخاسته است

بر سرو، کج نگاه کند باغبان تو

خون خورده شرم تا چمنت را رسانده است

رنگ حجاب می چکد از ارغوان تو

صد ترکش از خدنگ ملامت برد به خاک

خورشید اگر بلند شود در زمان تو

مردم در آرزوی شبیخون بوسه ای

یارب به خواب مرگ رود پاسبان تو!

خورشید عمر من به لب بام بوسه زد

تا کی به حرف مهر نگردد زبان تو؟

شرمت به پاسبان خط آزادگی دهد

در پای سرو خواب کند باغبان تو

ننموده خویش را و دل از من ربوده است

بسیار نازک است ادای میان تو

حاجت به خاک کردن دام فریب نیست

صائب برون نمی رود از گلستان تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

ای گشته ملک ساکن ز امر روان تو

کرده جوان جهان را بخت جوان تو

نام تو و خطاب تو از سعد و از علوست

با سعد و با علوست همیشه قران تو

گردنده آسمانی و عدل آفتاب تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

ای آسمان مُسَخّر حکمِ روانِ تو

کیوانِ پیر بندهٔ بخت جوان تو

خورشید عالمی که به‌ هنگام بزم و رزم

گه زین و گاه تخت بود آسمان تو

گر در زمان مهدی ایمن شود جهان

[...]

سنایی

ای برده عقل ما اجل ناگهان تو

وی در نقاب غیب نهان گشته جان تو

ای شاخ نو شکفته ناگه ز چشم بد

تابوت شوم روی شده بوستان تو

محروم گشته از گهر عقل جان تو

[...]

انوری

ای فخر کرده دین خدای از مکان تو

وی پشت ملک و روی جهان آستان تو

ای کرده ملک را متمکن مکان تو

وی مقصد زمین و زمان آستان تو

ای چرخ پست از بر رای رفیع تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

ای لعل فتنه بر لب چون ناردان تو

اشکم ز حسرت تو چو در دهان تو

از فربهی و لاغری رنج و صبر من

نسبت همی کنند سرین و میان تو

بیگانه وار می کنی از مهر من کنار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه