گنجور

 
صائب تبریزی

از بس که سرکش است قد چون نهال تو

در آب هم نگون ننماید مثال تو

از حسن بی مثال کند ناز بر جهان

آیینه دلی که پذیرد مثال تو

هر چند بخت کوته و ایام نارساست

نومید نیستم ز امید وصال تو

چندان که دل فزون شکنی شوختر شوی

گویا که در شکستن دلهاست بال تو

در سینه زعفران شودش ریشه ملال

هر کس که بگذرد به دل بی ملال تو

دایم بود ز خون شفق تازه رو چو صبح

ناخن به هر دلی که رساند هلال تو

فردای حشر مایه اشک ندامت است

امروز خون هر که نشد پایمال تو

یارب چه آتشی، که گلاب چکیده شد

در شیشه های غنچه گل از انفعال تو

خورشید آیدش ورق شسته در نظر

چشمی که شد فریفته خط و خال تو

در جام صبح و در قدح آفتاب نیست

خونی که همچو شیر نباشد حلال تو

دامان خاک پرده دام است سر به سر

تا قسمت کمند که گردد غزال تو

گر دیگران به وصل تو خوشوقت می شوند

صائب دلش خوش است به فکر و خیال تو

 
 
 
ادیب صابر

آراسته است روی جمال از جمال تو

بر بسته باد چشم کمال از جلال تو

مولانا

ای دیده من جمال خود اندر جمال تو

آیینه گشته‌ام همه بهر خیال تو

و این طرفه‌تر که چشم نخسپد ز شوق تو

گرمابه رفته هر سحری از وصال تو

خاتون خاطرم که بزاید به هر دمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
ابن یمین

ای ماه آسمان لطافت جمال تو

ترسم همیشه بر تو ز عین الکمال تو

همچون سواد چشم و سوید ای دل مرا

نور و سرور دیده و دل داد خال تو

از بسکه با تو راست دلم گر چه کج بود

[...]

حافظ

ای آفتاب آینه دار جمال تو

مشک سیاه مجمره گردان خال تو

صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود

کـ‌این گوشه نیست درخور خیل خیال تو

در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن

[...]

جامی

زینسان که خو گرفت دلم با وصال تو

وای من آن زمان که نبینم جمال تو

مردم ز فرقت تو کجا رفت آنکه من

هر لحظه دیدمی رخ فرخنده فال تو

بینم جهان به روی تو روی تو گوییا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه