گنجور

 
صائب تبریزی

روز چگونه شب شود، زلف گشا که همچنین

صبح سفید چون شود، خنده نما که همچنین

سیل چسان روان شود، جلوه نما که همچنین

فتنه بلند چون شود، خیز ز جا که همچنین

هر که در بهشت را گوید وا شود چسان

لطف نما و باز کن بند قبا که همچنین

هر که بپرسدت گره از دل تنگ عاشقان

باز چگونه می شود، لب بگشا که همچنین

هر که بگویدت که شب صبح امید چون شود

زلف ز روی همچو مه دورنما که همچنین

هر که بپرسدت که چون آینه صیقلی شود

باز کن از جبین گره بهر خدا که همچنین

هر که بپرسدت که گل مایل خار چون شود

مست به دوش عاشقان تکیه نما که همچنین

هر که بپرسدت که چون مهر طلوع می کند

جام صبوح خورده از خانه برآ که همچنین

گفت ز غیب چون رسد روزی روح، سایلی

کرد تبسم آن لب روح فزا که همچنین

عمر دوباره گفتمش چون به کسی دهد قضا؟

داد به دست خواهشم زلف دوتا که همچنین

گفتم دور چون شود آهوی وحشی از نظر؟

رفت و ندید یک نظر جانب ما که همچنین

خواهی اگر ادا کنی حق وفای عاشقان

نیمشبی به کلبه ام مست درآ که همچنین

گفت کسی که چون بود ساز شکسته را صدا؟

صائب دلشکسته شد نغمه سرا که همچنین