گنجور

 
صائب تبریزی

رهن می ناب شد، جبه و دستار من

رفت به باد فنا، خرمن پندار من

مطرب قانون عشق پرده دری ساز کرد

شد کف دریای خون پرده اسرار من

رشته عشق مجاز سر به حقیقت کشید

حلقه توحید شد حلقه زنار من

مهر ادب چون سپند از لب اظهار جست

از صدف آمد برون گوهر شهوار من

کرد نمکدان نگون در جگرم شور عشق

صبح قیامت دمید از دل افگار من

آتش و آب جهان باغ و بهار من است

شوق تو تا گشته است قافله سالار من

رنگ چو مهتاب را حاجت مهتاب نیست

چهره زرین بس است شمع شب تار من

کوه غم روزگار بر سر دست من است

گرچه ز نازکدلی شیشه بود بار من

در چمن من نسیم آه ندامت شود

غنچه برون می رود دست ز گلزار من

بخت ز خواب بهار دیده غفلت گشود

پرده آب حیات گشت شب تار من

ریشه دوانید عشق در جگر تشنه ام

سوختگی دود کرد از دل افگار من

خون شفق جوش زد زهره صبح آب شد

در دل گردون گرفت آه شرربار من

کوکب اقبال من چون نشود آفتاب؟

صبح بناگوش گشت مشرق انوار من

از سر من همچو برق سیل حوادث گذشت

قلعه فولاد گشت پستی دیوار من

خانه من چون حباب بر سر بحر فناست

جنبش موجی کند رخنه به دیوار من

رتبه بط در شکار هیچ کم از کبک نیست

پای خم می بس است دامن کهسار من

عزت ارباب درد خواری و افتادگی است

جای به مژگان دهد آبله (را) خار من

گر نکند هیچ کس جمع کلام مرا

سینه مردم بس است نسخه اشعار من

گر سوی کاشان روی بهر عزیزان ببر

این غزل تازه را صائب از افکار من

زمزمه فکر من وجد و سماع آورد

تا غزل مولوی است سر خط افکار من

 
 
 
مولانا

خواجه غلط کرده‌ای در روش یار من

صد چو تو هم گم شود در من و در کار من

نبود هر گردنی لایق شمشیر عشق

خون سگان کی خورد ضیغم خون خوار من

قلزم من کی کشد تخته هر کشتیی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

ای که ندانی که چیست حالِ من و یارِ من

بیش ملامت مکن غافلی از کارِ من

چند بطون و ظهور عاشق و عینِ حضور

منتظران را وقوف نیست بر اسرارِ من

از من و از خود مگو کز شرفِ یار من

[...]

اوحدی

عشق نورزیده بود جان سبکبار من

بر تو مرا فتنه کرد این دل بی‌کار من

گر خبر از درد من نیست ترا، در نگر

تا بتو گوید درست روی چو دینار من

ای که بیازرده‌ای بی‌سببم بارها

[...]

جامی

نیست جز اقرار عشق حاصل گفتار من

چهره به خونین رقم حجت اقرار من

عشق تو زآغاز کار برد قرار دلم

تا به چه گیرد قرار عاقبت کار من

خانه من پست شد رخنه به جان درفتاد

[...]

فروغی بسطامی

نرگس بیمار تو گشته پرستار من

تا چه کند این طبیب با دل بیمار من

خفتهٔ بیدار گیر گر چه ندیدی ببین

چشم پر از خواب خویش دیدهٔ بیدار من

رسم تو عاشق‌کشی شیوهٔ من عاشقی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه