گنجور

 
اوحدی

عشق نورزیده بود جان سبکبار من

بر تو مرا فتنه کرد این دل بی‌کار من

گر خبر از درد من نیست ترا، در نگر

تا بتو گوید درست روی چو دینار من

ای که بیازرده‌ای بی‌سببم بارها

تا توچه میخواستی از من و آزار من؟

زلف تو در راه دل دام بلا چون نهاد

روی چو گل را بگو تا: ننهد خار من

روی پشیمان شدن نیست، که در عشق تو

نایب قاضی نوشت حجت اقرار من

خود چه حبیبی؟ بتا، یا چه طبیبی؟ که هیچ

از تو دوایی ندید این دل بیمار من

چارهٔ کارم نهان گر بکنی می‌توان

لیک تو خود فارغی از من و افکار من

عشق تو هم برگسیخت رشتهٔ تسبیح دل

حسن تو بر باد داد خرمن کردار من

پیش تو بادیست سرد آه دل اوحدی

با همه کز آه اوست گرمی بازار من

 
 
 
مولانا

خواجه غلط کرده‌ای در روش یار من

صد چو تو هم گم شود در من و در کار من

نبود هر گردنی لایق شمشیر عشق

خون سگان کی خورد ضیغم خون خوار من

قلزم من کی کشد تخته هر کشتیی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

ای که ندانی که چیست حالِ من و یارِ من

بیش ملامت مکن غافلی از کارِ من

چند بطون و ظهور عاشق و عینِ حضور

منتظران را وقوف نیست بر اسرارِ من

از من و از خود مگو کز شرفِ یار من

[...]

جامی

نیست جز اقرار عشق حاصل گفتار من

چهره به خونین رقم حجت اقرار من

عشق تو زآغاز کار برد قرار دلم

تا به چه گیرد قرار عاقبت کار من

خانه من پست شد رخنه به جان درفتاد

[...]

صائب تبریزی

رهن می ناب شد، جبه و دستار من

رفت به باد فنا، خرمن پندار من

مطرب قانون عشق پرده دری ساز کرد

شد کف دریای خون پرده اسرار من

رشته عشق مجاز سر به حقیقت کشید

[...]

فروغی بسطامی

نرگس بیمار تو گشته پرستار من

تا چه کند این طبیب با دل بیمار من

خفتهٔ بیدار گیر گر چه ندیدی ببین

چشم پر از خواب خویش دیدهٔ بیدار من

رسم تو عاشق‌کشی شیوهٔ من عاشقی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه