اندیشه زاد از سر بی مغز بدر کن
چون ماه تمام از دل خود زادسفر کن
شکرانه بیداری ازین راه مروتند
هر خفته که یابی، به سر پای خبر کن
چون همت آزاده روان بدرقه توست
با اسب نی از آتش سوزنده گذر کن
مقراض ره دور، نظرهای بلندست
قطع نظر از مردم کوتاه نظر کن
کوتاهی ره در قدم فرد روان است
نقش قدم قافله را خاک به سر کن
تا با جگر تشنه توان راه بریدن
مردانه سر از روزن خورشید به در کن
در دامن ساحل چه بود غیر خس و خار
یک چند سفر در دل دریای خطر کن
چون گل، سخن نغمه سرایان چمن را
زین گوش چو بشنیدی، ازان گوش بدر کن
زان پیش که صحبت اثر خود بنماید
صائب ز حریفان دغا باز حذر کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در عشق اگر صادقی از قرب حذر کن
چون آینه از دور قناعت به نظر کن
زان چهره کز او جای عرق می چکد آتش
در کار من سوخته دل نیم شرر کن
زان چاه زنخدان که پر از آب حیات است
[...]
گفتم ز دعای من شبخیز حذر کن
گفتا برو اظهار ورع جای دگر کن
گفتم که قدم در ره عشق تو نهم گفت
بگذار ولیکن قدم خویش ز سر کن
گفتم نظری بر رخ زیبای تو خواهم
[...]
از صومعه زاهد به خرابات سفر کن
طامات صفائی ندهد فکر دگر کن
آدم به نشاط غمش از گلشن مینو
بگذشت تو هم گر خلفی کار پدر کن
تا در ره او پای کند پویه قدم زن
[...]
گفتم ز دعای من شب زنده حذر کن
گفتا برو اظهار ورع جای دگر کن
در آئینه بر عارض خود نظر کن
دلت را ز حال دل ما خبر کن
بزن شانه بر چین گیسوی مشکین
چوچین فارس را هم پر ازمشک تر کن
کندتیره دودش رخ مهر و مه را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.