گنجور

 
صائب تبریزی

نازکترست از رگ جان گفتگوی من

باریک شد محیط چو آمد به جوی من

گردون سفله لقمه روزی حساب کرد

هر گریه ای که گشت گره در گلوی من

چون موج شد کشاکش حرصم زیادتر

چندان که چرخ بیش شکست آرزوی من

از دامن صدف چه غبار از دلم رود؟

دریا نبرد گرد یتیمی ز روی من

شیری که خورده بودم در عهد کودکی

کرد از فشار چرخ سفیدی ز موی من

صائب در آن محیط که موجش فلاخن است

از آب چون درست برآید سبوی من؟

 
 
 
وطواط

ای برده آتش رخ تو آب روی من

رفته دل از محبت و رفته ز کوی من

با روی نیکوی تو نماندست هیچ بد

کز روی نیکوی تو نیامد بروی من

نی از تو هیچ وقت سلامی بنزد من

[...]

نصرالله منشی

ای باد صبح دم گذری کن بکوی من

پیغام من ببر ببر ماه روی من

خاقانی

از عشق دوست بین که چه آمد به روی من

کز غم مرا بکشت و نیازرد موی من

از عشق یار روی ندارم که دم زنم

کز عشق روی او چه غم آمد به روی من

باری کبوترا تو ز من نامه‌ای ببر

[...]

سلمان ساوجی

ای درد عشق دل شکنت، آرزوی من

عشق است عادت تو و دردست خوی من

جز درد عشق نیست مرا آرزو، مباد!

آن روز را که کم شود این آرزوی من

برخاستم ز کوی تو چون گرد، عشق گفت:

[...]

جامی

چین در جبین فکنده گذشتی به سوی من

زنجیر کرده ای در رحمت به روی من

از زخم ناخنم تن لاغر شد استخوان

باز آکه شد سفید ز هجر تو موی من

بود آرزوی خاطر من خط بر آن عذار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه