گنجور

 
صائب تبریزی

زین گریه ها که هست گره در گلوی من

پیدا شود دو زخم نمایان به روی من

نزدیک شد که جوش شکایت برآورم

ظرف هزار بحر ندارد سبوی من

یارب چه طالع است که هرگز خطا نشد

تیر حوادث از بدن همچو موی من

شد گردنم ز گردن قمری سیاهتر

از بس که اشک دست نهد بر گلوی من

از بی کسی به آینه گر روبرو شوم

صد حرف سخت، آینه گوید به روی من

چون صبح، چاک سینه من بخیه گیر نیست

عیسی مکن به رشته مریم رفوی من

عقلم برون نمی رود از سر به زور می

خالی نمی شود ز فلاطون کدوی من

آیینه ام ز گرد کدورت برهنه است

پیوسته صاف می گذرد آب جوی من

هر چند خاکمال مرا داد روزگار

راضی نشد به ننگ طلب آبروی من

صائب ز بس که حرف گل روی او زدم

صد عندلیب مست شد از گفتگوی من

 
 
 
وطواط

ای برده آتش رخ تو آب روی من

رفته دل از محبت و رفته ز کوی من

با روی نیکوی تو نماندست هیچ بد

کز روی نیکوی تو نیامد بروی من

نی از تو هیچ وقت سلامی بنزد من

[...]

نصرالله منشی

ای باد صبح دم گذری کن بکوی من

پیغام من ببر ببر ماه روی من

خاقانی

از عشق دوست بین که چه آمد به روی من

کز غم مرا بکشت و نیازرد موی من

از عشق یار روی ندارم که دم زنم

کز عشق روی او چه غم آمد به روی من

باری کبوترا تو ز من نامه‌ای ببر

[...]

سلمان ساوجی

ای درد عشق دل شکنت، آرزوی من

عشق است عادت تو و دردست خوی من

جز درد عشق نیست مرا آرزو، مباد!

آن روز را که کم شود این آرزوی من

برخاستم ز کوی تو چون گرد، عشق گفت:

[...]

جامی

چین در جبین فکنده گذشتی به سوی من

زنجیر کرده ای در رحمت به روی من

از زخم ناخنم تن لاغر شد استخوان

باز آکه شد سفید ز هجر تو موی من

بود آرزوی خاطر من خط بر آن عذار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه