شد خشک از گشودن لب آبروی من
آخر چو غنچه جام تهی شد سبوی من
خون می خورد کریم ز مهمان سیر چشم
داغ است عشق از دل بی آرزوی من
خون مشک در پیاله من خود به خود نشد
چون نافه شد سفید درین کار موی من
از تشنگی ز بس که شدم خشک چون سبو
تنگ از فشار دست نگردد گلوی من
در لعل آبدار ز برگشته طالعی
باشد همان چو نقش نگین خشک، جوی من
تا سر کشیده ام به گریبان خامشی
از خود چو غنچه باده برآرد سبوی من
گردد مرا گره چو صدف در دل از غرور
گوهر دهند اگر عوض آبروی من
صائب ز بس که درد مرا در میان گرفت
بیچاره شد ز چاره من چاره جوی من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای برده آتش رخ تو آب روی من
رفته دل از محبت و رفته ز کوی من
با روی نیکوی تو نماندست هیچ بد
کز روی نیکوی تو نیامد بروی من
نی از تو هیچ وقت سلامی بنزد من
[...]
ای باد صبح دم گذری کن بکوی من
پیغام من ببر ببر ماه روی من
از عشق دوست بین که چه آمد به روی من
کز غم مرا بکشت و نیازرد موی من
از عشق یار روی ندارم که دم زنم
کز عشق روی او چه غم آمد به روی من
باری کبوترا تو ز من نامهای ببر
[...]
ای درد عشق دل شکنت، آرزوی من
عشق است عادت تو و دردست خوی من
جز درد عشق نیست مرا آرزو، مباد!
آن روز را که کم شود این آرزوی من
برخاستم ز کوی تو چون گرد، عشق گفت:
[...]
چین در جبین فکنده گذشتی به سوی من
زنجیر کرده ای در رحمت به روی من
از زخم ناخنم تن لاغر شد استخوان
باز آکه شد سفید ز هجر تو موی من
بود آرزوی خاطر من خط بر آن عذار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.