گنجور

 
صائب تبریزی

فیض نسیم صبح بود با فغان من

بر شاخ گل گران نبود آشیان من

ریگ روان بادیه بی نشانیم

سرگشتگی است راهبر کاروان من

چون برق، منتهای نفس منزل من است

بیچاره رهروی که شود همعنان من

دستش ز تیر زودتر افتد به خاک راه

آن ساده دل که زور زند بر کمان من

چون دانه سپند، بر آتش نشسته است

مهر خموشی از لب آتش بیان من

مشنو ز من دروغ که از راست خانگی

پیچیده نیست جوهر تیغ زبان من

انصاف نیست مانع نظارگی شدن

کز جوش گل شکست در بوستان من

بستم به خاک نقش و همان میل می کشد

در چشم دشمنان، قلم استخوان من

صائب ز بس مراد که در خاک کرده ام

خاک مراد خلق شده است آستان من

 
 
 
میبدی

اندوه این جهان بسر آید جز آن من

معروف شد بگیتی نام و نشان من‌

جمال‌الدین عبدالرزاق

خون شد زفرقت تو دل مهربان من

بربست رخت از غم هجر تو جان من

خوش میگذشت با تو مرا مدتی بکام

هجری بدین صفت نبد اندرگمان من

بی وصل دلکش تو تبه گشت کار من

[...]

امیرخسرو دهلوی

باز آمد آن که سوخته اوست جان من

خون گشته از جفاش دل ناتوان من

هر چند بینمش، هوسم بیش می شود

روزی در این هوس رود البته جان من

آنجا طلب مرا که بود گرد توسنش

[...]

حسین خوارزمی

ای فاش کرده عشق تو راز نهان من

بالای تو بلای دل ناتوان من

لعل حیات بخش تو آب حیات دل

یاقوت آبدار تو قوت روان من

ماه ملک صفاتی و حور فرشته خوی

[...]

خیالی بخارایی

ای مهر تو انیس دل ناتوان من

ذکر لب و دهان تو ورد زبان من

تا نام تو شنید و نشان تویافت دل

دیگر اثر نیافت ز نام و نشان من

از لوح خاطرم نرود نقش مهر تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه