گنجور

 
صائب تبریزی

چون آفتاب و ماه نظر را بلند کن

راهی که مشکل است ز همت سمند کن

این راه دور بیش ز یک نعره وار نیست

ای کمتر از سپند، صدایی بلند کن

خون می خورد ز شوق لقای تو جوی شیر

از تنگنای نی سفری همچو قند کن

این کارخانه ای است که خون شیر می شود

هر چیز ناپسند تو باشد پسند کن

این ناخنی که بر جگر ما فشرده ای

از بهر امتحان به دل سنگ بندکن

ای آن که سنگ را به نظر لعل می کنی

بخت مرا به نیم نظر ارجمند کن

از دست خود مده طرف احتیاط را

از گرگ بیشتر، حذر از گوسفند کن

نقد دو کون در گره آستین توست

بخت بلند خواهی، دستی بلند کن

هر کس به قدر همت خود کرد ریزشی

صائب تو نیز دانه دل را سپند کن