گنجور

 
واعظ قزوینی

غم همسایه خود خور که از آزادگیست

بر سر سایه خود بید صفت لرزیدن

شاه کامی کندت خانه دل زیر و زبر

خانه غنچه خرابست ز یک خندیدن

هرگز از سنگ جفا کم نشود شورش عشق

ترک شوری ننماید نمک از ساییدن

نشود کیسه وسعت تهی از دست کرم

کی شود پرتو خورشید کم از تابیدن؟!