گنجور

 
صائب تبریزی

خال یا تخم امید عاشق شیداست این؟

زلف یا شیراه جمعیت دلهاست این؟

زلفش از معموره دلها برآورده است گرد

یا بهار بی خزان عنبر ساراست این؟

فتنه روز قیامت در رکابش می رود

رایت حسن بلند اقبال، یا بالاست این؟

گر سر خورشید را بیند به زیر پای خویش

آب در چشمش نمی گردد، چه بی پرواست این؟

نیست ممکن فکر زلفش را برآوردن ز دل

می شود هر روز افزون، ریشه سوداست این

خط که حسن دیگران را می شود فرمان عزل

استمالت نامه آن حسن بی پرواست این

از دمیدن های خط صائب ازو ایمن مشو

جوهر بی رحمی شمشیر استغناست این

 
 
 
مولانا

بوی آن باغ و بهار و گلبن رعناست این

بوی آن یار جهان آرای جان افزاست این

این چنین بویی کز او اجزای عالم مست شد

از زمین نبود مگر از جانب بالا است این

اختران گویند از بالا که این خورشید چیست

[...]

ابن حسام خوسفی

بی نیازی از نیاز ما چه استغناست این

جور کم کن بر دلم کآخر نه از خاراست این

گفتم ای سرو سهی بنشین که بنشیند بلا

گفت بنشینم ولیکن نه بلا بالاست این

گفت رنگت سرخ دیدم این نه رنگ عاشقی است

[...]

جامی

چون نهم سر در رهت یعنی که خاک پاست این

بگذری فارغ ز من آخر چه استغناست این

قد توست این یا بلایی بهر جان بیدلان

برزمین نازل شده از عالم بالاست این

راز عشقت را چه سان دارم درون جان نهان

[...]

هلالی جغتایی

مردم از درد و نگفتی: دردمند ماست این

دردمندان را نمی پرسی، چه استغناست این؟

سایه بالای آن سرو از سر من کم مباد!

زانکه بر من رحمتی از عالم بالاست این

خواستم کان سرو روزی در کنار آید، ولی

[...]

فضولی

می نمایی رخ که خورشید جهان آراست این

می زنی در عالمی آتش که رسم ماست این

بر رهت افتاده ام یک ره نبینی سوی من

با فقیران خود ای مهوش چه استغناست این

برد راحت قامتت از جان و رفتارت ز دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه