گنجور

 
صائب تبریزی

نیست جز لخت جگر چیزی دگر بر خوان من

از پشیمانی دل خود می خورد مهمان من

در مصیبت خانه ام گرد تعلق فرش نیست

سیل خجلت می برد از خانه ویران من

از تنور خاک، نان من فطیر آمد برون

از تنور آسمان تا چون برآید نان من

قطع پیوند تعلق کرده ام زین خاکدان

داغ دارد خار را کوتاهی دامان من

می کند با آستین جوهر ز روی تیغ پاک

آن که می چیند به دامن اشک از مژگان من

گریه من بحر را در حقه گرداب کرد

کیست مرجان تا زند سرپنجه با مژگان من؟

از تنور هر حبابی سر کشد طوفان نوح

چون به دریا رو نهد چشم محیط افشان من

نکهت زلف تو راه شش جهت را بسته است

از کدامین ره به هوش آید دل حیران من؟

در سر شوریده من عقل شد سودای عشق

دیو یوسف می شود در پله میزان من

صائب از بس شور معنی هر طرف انگیخته است

یادی از دیوان محشر می دهد دیوان من

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من

من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من

میبدی

گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من

من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من‌

جمال‌الدین عبدالرزاق

وای من از دست دل کو نیست در فرمان من

عاقبت هم بر سر دل رفت خواهد جان من

با که گویم محنت هجران بی‌پایان او

از که جویم چاره این درد بی‌درمان من

هر زمان گوید مرا از چیست این افغان تو

[...]

مولانا

کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من

خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من

تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول

بودمی بی‌دام و بی‌خاشاک در عمان من

غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

الغیاث ای دوستان از درد بی درمان من

خود نمی بخشاید آخر هیچ دل بر جان من

هم عفا الله غم که گر صد مصلحت دارد دمی

نیست غایب هرگز از بیغوله احزان من

عاقلان بر من ملامت می کنند آری ولیک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه