گنجور

 
صائب تبریزی

با آن که من ندارم کاری به کار مردم

دایم کشم کدورت از رهگذار مردم

دنبال خلق گردد خود را کسی که گم کرد

خود را بیاب و بگذر از انتظار مردم

امیدواری خلق عنوان نا امیدی است

زنهار تا نباشی امیدوار مردم

از منت آب حیوان تیغ برهنه گردد

لب تر مساز زنهار از جویبار مردم

بنیاد اعتبارات پا در رکاب باشد

مگذار دل ز خامی بر فخر وعار مردم

در زیر تیغ دایم خون می خورد ز خجلت

هر کس به برگ سبزی شد شرمسار مردم

در چشم عیبجویان ظلمت همیشه فرش است

ز آیینه پشت بیند آیینه دار مردم

از سیر لاله و گل خاطر نمی گشاید

از مردم است صائب باغ و بهار مردم