از جام بیخودی کرد ساقی خداپرستم
بودم ز بت پرستان تا از خودی نرستم
راهی که راهزن زد یک چند امن باشد
ایمن شدم ز شیطان تا توبه را شکستم
ساقی و باده من از سینه جوش می زد
روزی که بود مطرب از نغمه الستم
زان دم که عشق او بست از نیستی میانم
ز نار تازه ای شد احرام هر چه بستم
با دست در کف تن تا در خمار باشم
دارم تمام عالم روزی که نیم مستم
از خود مرا برون بر، تا کی درین خرابات
مستی و هوشیاری سازد بلند و پستم؟
از صحبت گرانان در زیر سنگ بودم
جز گوشه دل خود در هر کجا نشستم
از نوخطان گسستم سررشته محبت
زان دم که صائب آمد زلف سخن به دستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم
گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم
با وی چو شهد و شیرم هم دامنش بگیرم
اما چگونه گیرم چون من شکسته دستم
خود دامنش نگیرد الا شکسته دستی
[...]
دوش آن مه دو هفته دستم گرفت، دستم
دستان نمودم، اما از عربده نجستم
گفتم بدو دویدم، گرد از رهش ندیدم
هرچند خود ندیدم در شور و غلغلستم
در عربده است عمری این عقل و عشق با هم
[...]
ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم
کز خود خبر ندارم در عالمی که هستم
از بس قدح کشیدم در کوی می فروشان
هم جامه را دریدم، هم شیشه را شکستم
خورشید عارض او چون ذره برده تابم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.