گنجور

 
قاسم انوار

دوش آن مه دو هفته دستم گرفت، دستم

دستان نمودم، اما از عربده نجستم

گفتم بدو دویدم، گرد از رهش ندیدم

هرچند خود ندیدم در شور و غلغلستم

در عربده است عمری این عقل و عشق با هم

چون روی دوست دیدم از عربده برستم

گه قید نور بودم، گه قید نار سوزان

چون جمعیت بدیدم، از نور و نار رستم

ساقی، بیار جامی، از بهر ناتمامی

جامی بده بدستم، چون رند و می پرستم

ای جان جان جانان، ای روح روح و ریحان

از پای اوفتادم، جامی بده بدستم

قاسم بباخت جان را، یک بارگی جهان را

مشکن تو عرض ما را، گر توبه ای شکستم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم

گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم

با وی چو شهد و شیرم هم دامنش بگیرم

اما چگونه گیرم چون من شکسته دستم

خود دامنش نگیرد الا شکسته دستی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
صائب تبریزی

از جام بیخودی کرد ساقی خداپرستم

بودم ز بت پرستان تا از خودی نرستم

راهی که راهزن زد یک چند امن باشد

ایمن شدم ز شیطان تا توبه را شکستم

ساقی و باده من از سینه جوش می زد

[...]

فروغی بسطامی

ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم

کز خود خبر ندارم در عالمی که هستم

از بس قدح کشیدم در کوی می فروشان

هم جامه را دریدم، هم شیشه را شکستم

خورشید عارض او چون ذره برده تابم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه