غزل شمارهٔ ۵۹۰۶
دستی که به جامی نشود رهزن هوشم
چون پایه تابوت گران است به دوشم
دستی که به احسان نکند حلقه بگوشم
چون پایه تابوت گران است به دوشم
فریاد من از سوختگیهاست چو آتش
چون باده ز خامی نبود جوش و خروشم
نتوان چو لب جام کشید از لب من حرف
هر چند ز رنگین سخنی رهزن هوشم
با شعله خورشید چه سازد نفس صبح؟
روشنتر ازانم که توان کرد خموشم
در دل شکند شیشه مرا خنده گلها
آواز تو زان دم که رسیده است به گوشم
بر باده سر جوش نباشد نظر من
کز درد توان گرد برآورد ز هوشم
در عالم ایجاد من آن طفل یتیمم
کز شیر به دشنام کند دایه خموشم
چون کعبه، برازندگیم در نظر خلق
زان است که من جامه پوشیده نپوشم
صائب منم آن نغمه را کز دل پر جوش
موقوف بهاران نبود جوش و خروشم
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...