گنجور

 
صائب تبریزی

ز بوی باده گلرنگ می پرد رنگم

ز برق شیشه می آب می شود سنگم

چرا دلیر نباشد غنیم در جنگم

که تا به شیشه رسد آب می شود سنگم

به آب گوهر من غوطه می خورد خورشید

پیاله از جگر لعل می زند رنگم

غبار حادثه در عین سرمه ساییهاست

نفس چگونه کشد بلبل خوش آهنگم

گلم ولی جگر شیر داده اند مرا

ز آفتاب تجلی نمی پرد رنگم

به یک دو جرعه دیگر خراب می گردم

به یک دو موجه دیگر به بحر یکرنگم

نوای من دل عشاق را به جوش آرد

به گوش مردم بیدرد خارج آهنگم

چنان ز سردی عالم فسرده دل شده ام

که زخم تیشه شرر بر نیارد از سنگم

چه شد که سینه موری نمی توانم خست

که در خراش دل خویش آهنین چنگم

شکسته پایی من شوق را ز پا انداخت

گره به کار فلاخن فتاد از سنگم

چو تار چنگ دل خویش را گداخته ام

که آمده است سر زلف فکر در چنگم

مگر فلاخن توفیق دست من گیرد

که پا شکسته چو سنگ نشان فرسنگم

تو کز سپهر برون رفته ای به خویش ببال

که من به زیر فلک سبزه ته سنگم

اگر چه تلخ جبینم چو نیشکر صائب

شکر به تنگ فتاده است در دل تنگم

 
 
 
سلیم تهرانی

منم که با می و مطرب همیشه در جنگم

چو شمع می دهد از حال من خبر، رنگم

ز باغ، خنده ی گل کبک را به کوه جهاند

مرا چو غنچه ندانم چه شد که دلتنگم

به فیض بخشی ره بین، که می کشد از دور

[...]

بیدل دهلوی

چمن طراز شکوه جهان نیرنگم

مسلّم است چو طاووس سکهٔ رنگم

ز نیستان تعلق به صد هزار گره

نیی نرست ‌که ‌گردد حریف آهنگم

دل ستم‌زده با تنگنای جسم نساخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه