اگرچه چندی به زمین همچو غبار افتادم
عاقبت در پی آن شاهسوار افتادم
کشش بحر مرا جانب خود باز کشید
گرچه چون موج ز دریا به کنار افتادم
شد به یک چشم زدن خرج عدم خرده من
تا جدا ز آتش سوزان چو شرار افتادم
شد مگر قطره من بیخبر از شکر وصول؟
که ز دریا به کف ابر بهار افتادم
ز آهن و سنگ چه سختی که نیامد پیشم
در دل سوخته ای تا چو شرار افتادم
فتح بابی که مرا شد ز گلستان این بود
که ز خمیازه گلها به خمار افتادم
من که یک عمر به خود راه نبردم صائب
به چه امید به اندیشه یار افتادم؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.