غوطه در بحر گهر ز آبله پا زدهام
در دل خاک قدم بر سر دریا زدهام
سود من از سفر خاک، که چشمش مرساد
مشت خاکی است که در دیده دنیا زدهام
تا در فیض گشوده است به رویم توفیق
حلقه چون داغ بسی بر در دلها زدهام
به خراش جگر خویش نظر داشتهام
تیشه در ظاهر اگر بر دل خارا زدهام
چه کند سیل گرانسنگ به همواری دشت؟
خاک در دیده دشمن به مدارا زدهام
غوطه در خون زده چون پنجه مرجان دستم
بس که کف بر سر شوریده چو دریا زدهام
دست چون در کمر موج تهیدست زنم؟
من که چون رشته مکرر به گهر پا زدهام
این زمان در سفر قطره به جان میلرزم
من که صد مرتبه چون سیل به دریا زدهام
نیست بیکار درین مرحله یک نشتر خار
همه را بر محک دیده بینا زدهام
عاجزم در گره خویش گشودن صائب
من که نقب از مژه در سینه خارا زدهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا ز مینای غم عشق تو صهبا زدهام
عقل را شیشه ناموس به خارا زدهام
از پی میمنت عیش مرا تیغ شراب
تا به دست آمده بر گردن تقوا زدهام
می مسیحا و من غمزده رنجور مکن
[...]
دست در حلقهٔ آن جعد چلیپا زدهام
دل سودازده را سلسله در پا زدهام
عشقم آتش زد و آب مژه از سر بگذشت
پی آن گوهر یک دانه به دریا زدهام
در بر غمزهٔ طفلی سپر انداختهام
[...]
تا به دامان تو من دست تولا زدهام
پای بر اطلس و نه جامه خضرا زدهام
تا دلم مطلع خورشید گریبان تو شد
خنده بر روشنی صبح مصفّا زدهام
در تو گر من نظری بنگرم از چشم هوس
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.