نبرد از سینه جام باده گلرنگ زنگارم
هلال منخسف شد صیقل از آیینه تارم
نهفتم در رگ جان کفر را چون شمع، ازین غافل
که خواهد از گریبان سر برون آورد زنارم
به زور بردباریها به خود هموار می سازم
درشتی می کند چون آسیا هر کس که در کارم
به آب روی خود از گوهرم قانع درین دریا
رهین منت خود گو مکن ابرگهر بارم
از آن هر روز آب گوهر من بیش می گردد
که گردد آب از شرم تهیدستی خریدارم
کنم در نوبهاران صرف برگ و بار خود صائب
خزان را نیست رنگ از باددستیها زگلزارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف نبرد و تلاشهای فردی در زندگی میپردازد. شاعر از احساس شکست و پیروزیهای کوچک سخن میگوید و به تأثیرات محیط و زندگی بر روح و روان خود اشاره میکند. او به مقایسه وضعیتاش با عناصر طبیعی پرداخته و بیان میکند که هر روز بر ارزش وجودش افزوده میشود. در نهایت، شاعر به قدرت خلاقیت و زیباییهای زندگی در فصل بهار اشاره کرده و میخواهد نشان دهد که حتی در سختیها نیز امید و زیبایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از جنگ و نبردی حرف میزند که از دل و جانش نشأت میگیرد. جامی پر از شراب خوشرنگ دارد که نشانهای از شوق و عشق اوست. دو حالتی از چهرهی او به تصویر کشیده شده؛ یکی حالتی درخشان و تابناک مثل آینه و دیگری حالتی تاریک و گرفته که به نوعی زنگار بر آن نشسته است. این تغییر حال و روحیات نشاندهنده تنهایی و افسردگی او در میان شوق و شادابی زندگی است.
هوش مصنوعی: در رگ وجودم حقیقت نفاق و کفر را پنهان کردهام، مانند شمعی که وجودش را مخفی کرده است. اما نمیدانم که این اندیشه سرانجام از درون من بیرون خواهد آمد و نشان خواهد بود.
هوش مصنوعی: با تحمل و صبر خود، مشکلات را یکی یکی کنار میزنم. مانند دانهای که در آسیا نرم میشود، هر کسی که در مسیر من قرار بگیرد، با دشواریهایی رو بهرو خواهد شد.
هوش مصنوعی: من از زیبایی و ارزش خود راضیام و در این دریا به خاطر خودم به این حالت افتادهام. نگو که بر دوش من باری از گرانبهایی ابرهاست.
هوش مصنوعی: هر روز که میگذرد، من به خاطر شرم و نداشتن مال و ثروت، بیشتر تحت فشار قرار میگیرم.
هوش مصنوعی: در بهار، میخواهم از زیباییها و میوههای خود بهرهبرداری کنم. اما فصل خزان رنگ و جلا ندارد و بادها نمیتوانند زیبایی گلزار را حفظ کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا باز آی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم
دلا گرمن به آسانی ترا روزی به چنگ آرم
چو جان دارم ترا زیرا که بی تو خوارم وزارم
دلا تا تو زمن دوری نه درخوابم نه بیدارم
[...]
بخواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم
که من دور از درش امشب زعمر خویش بیزارم
خلافست اینکه می گویند باشد آرزو در دل
مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم
نه آخر عاشقان باری زخوبان رحمتی بینند
[...]
خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم
بنیش از سقبه آن ناسور در یکهفته بردارم
چو خر شاعر بود بیشک که بیطاری کند شاعر
چه داند آن خر شاعر که من شاعر نه بیطارم
ز تسعیر خر شاعر بسازم خمره مرهم
[...]
نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم
چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله
که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد
[...]
چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم
به بیماری چنان کآمد تو هم میدار تیمارم
به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن
از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم
به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.