چنان سرگرمیی از شوق آن گلگون قبا دارم
که بر گل می خرامم خاراگر در زیر پا دارم
کنار شوق من چون موج آسایش نمی داند
به دریا می روم دست و بغل تا دست و پا دارم
اگرچه در ته یک پیرهن با ماه کنعانم
به بوی پیرهن سر در پی باد صبا دارم
گره در کاکلش نگذاشت مژگان بلند او
چه خونها در جگر زان ناوک کاکل ربا دارم
ز خار خشک من ای شاخ گل دامن کشان مگذر
که رنگ مردم بیگانه بوی آشنا دارم
بیا ای عشق اگر داری دماغ جلوه پردازی
که از داغ جنون آیینه های خوش جلا دارم
به یک عالم توجه از تو چون قانع توانم شد
که من از جمله عالم ترا دارم، ترا دارم
چو بوی گل نمی گردد به دامن آشنا پایم
به ظاهر گرچه دست و پای کوشش در حنا دارم
زلال زندگی در ساغر من رنگ گرداند
همان خون می خورم گر در قدح آب بقا دارم
چنان در پاکبازی از علایق گشته ام عریان
که حال مهره ششدر ز نقش بوریا دارم
جنونم اختیاری نیست تا گردم عنانگیرش
چو برگ کاه پروازی به بال کهربا دارم
اگرچه دوربینان چشم دریا می شمارندم
حباب آسا به کف جای گهرمشتی هوا دارم
مرا نتوان به تیغ از درد بی درمان جدا کردن
که از هر بند خود با درد پیوندی جدا دارم
هوای عالم آزادگی کم مختلف گردد
از آن چون سرو من در چار موسم یک قبا دارم
زاکسیر قناعت خون آهو مشک می گردد
من این تعلیم صائب از غزالان ختا دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس شوق و عشق خود نسبت به معشوق سخن میگوید. او به تصویرسازیهای زیبایی درباره عشق پرداخته و میگوید که حتی در سختیها و دردها، وابستگیاش به معشوق کماکان عمیق و پابرجاست. شاعر به آرزوها و احساساتی اشاره میکند که او را به سمت عشق میکشاند و نشان میدهد که بیوقفه در جستجوی آن است. او نمادهایی از زیبایی و جنون در عشق را به تصویر میکشد و به ناپایداری دنیا و نیاز به عشق و آزادی اشاره دارد. همچنین شاعر با تشبیهات مختلف، عشق را به عنوان نیرویی زنده و سرشار از زندگی معرفی میکند و بر این باور است که عشق او را از بقیه انسانها متمایز کرده و او را به دنیای جدیدی وارد میکند.
هوش مصنوعی: من به قدری مجذوب زیبایی آن دختر با لباس قرمز هستم که حتی وقتی بر روی گلها قدم میزنم، حس نمیکنم و بلافاصله به خاطر او جذابیت را فراموش میکنم.
هوش مصنوعی: عشق من مانند موجی است که هرگز آرامش ندارد. تصمیم به رفتن به دریا دارم و تا وقتی که توانایی دارم، با اشتیاق و عشق خود را در آغوش میگیرم.
هوش مصنوعی: هرچند که من فقط در انتهای یک پیرهن هستم و به زیبایی ماه کنعان نمیرسد، ولی به خاطر عطر این پیرهن، همیشه در جستجوی باد صبا هستم.
هوش مصنوعی: او با مژگان بلند و زیبا، موهای خود را به گونهای آراسته که هیچ گرهای در آن نیست. اما من از نگاه و جذابیت او به شدت رنج میبرم و در دل خود درد و اشکهای زیادی دارم.
هوش مصنوعی: ای شاخه گل، لطفاً از کنار من که یک خار خشک هستم عبور نکن. چون من رنگ و بوی آشنایی را دارم که به آدمهای بیگانه تعلق دارد.
هوش مصنوعی: بیا ای عشق، اگر تمایل داری خود را نشان بده، زیرا من از عشق و دیوانگیام آینههای درخشان و زیبا دارم.
هوش مصنوعی: با یک توجه عمیق از سوی تو، میتوانم به این نتیجه برسم که من تو را در بین همه موجودات دارم و به تو وابستهام.
هوش مصنوعی: وقتی بوی گل به اطراف نمیپیوندد، هرچند که در ظاهر تلاشم را میبینید و دست و پایم را برای تلاش میکنم، اما حنای من بیفایده است.
هوش مصنوعی: زندگی خالص و ناب در جام من رنگ میگیرد و من همانند خون مینوشم، حتی اگر در لیوانم آب جاودانگی باشد.
هوش مصنوعی: من چنان از وابستگیها و تعلقات آزاد شدهام که مانند مهرهای از بازی ششدر، خالی و بینقش هستم.
هوش مصنوعی: دیوانگی من اختیار ندارد، نمیتوانم خود را کنترل کنم. همانند برگی که در هوا معلق است و به هر سو میوزد، من نیز پرواز میکنم و به سمت رنگینکمانی از احساسات میروم.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ناظران دریا مرا مانند حبابها میبینند، من از عمق وجودم عشق و آرزوهایی دارم که مانند جواهری در دل دارم.
هوش مصنوعی: نمیتوان من را از درد بیپایانم رهایی بخشید، چرا که هر گونه جدا شدن از آن، به نوعی وابستگی به درد دیگری خواهد بود.
هوش مصنوعی: هوا و فضای دنیا به خاطر روح آزادگی تغییر چندانی پیدا نمیکند، زیرا مثل سرو، من در هر فصل یک لباس یکسان دارم.
هوش مصنوعی: قناعت و رضایت در زندگی میتواند همانند یک مایع ارزشمند باشد که زندگی را شیرینتر و خوشبوتر میکند. من این درس را از زندگی و رفتارهای گوزنها و آهوهایی که در سرزمینهای دور زندگی میکنند، یاد گرفتهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زبان شکوه فرسودی ز چرخ بیوفا دارم
دلی در گرد کلفت چون چراغ آسیا دارم
شکایت می کنم از یار و امید وفا دارم
به این بیگانگی چشم نگاه آشنا دارم
برید از سایه خود سرو و افتاد از قفای او
[...]
لبی پرشکوه از یاران بیمهر و وفا دارم
دلی صد پاره از زخم زبان آشنا دارم
به حال چون منی کافر به کافر رحم میآرد
چه دارید ای مسلمانان به من، من هم خدا دارم
گرو با چاره میبازم به درد خویش میسازم
[...]
نه از بیگانه چشم مردمی نه زآشنا دارم
غم عالم ندارم تکیه بر ذات خدا دارم
چه شد گر از جفایش رفت بر باد فنا خاکم
هنوز از بی وفایی های او چشم وفا دارم
چو مویی گشت جسم در هوای زلف مشکینش
[...]
به ره سربسته مکتوبی از آن مهرآشنا دارم
گل نشکفته ای در دامن باد صبا دارم
به تن مشت استخوانی توشهٔ راه فنا دارم
یک انبان آرد با خود زاد راه آسیا دارم
ثبات عهد گل، بر دور عیشم خنده ها دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.