ز شور عشق اگر گل بر سر دستار می بستم
سر شوریده منصور را بر دار می بستم
من آن روزی که در عشق سخن ثابت قدم بودم
کمر در خدمت هر نقطه چون پرگار می بستم
زدینداری اسیر صد گره چون سبحه گردیدم
رهین یک گره بودم اگر زتار می بستم
تو با اغیار در سیر چمن بودی و من در دل
ز آه سرد نخل ماتم اغیار می بستم
به تکلیف بهاران شاخسارم غنچه می بندد
اگر در دست من می بود اول بار می بستم
اگر صائب هوا می بود در فرمان عقل من
به دوش باد تخت خود سلیمان وار می بستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و شور آن سخن میگوید و از خودگذشتی و فداکاری در راه عشق یاد میکند. او به صراحت بیان میکند که اگر عشقش اجازه میداد، سرِ عاشقی را بر دار مینهاد و برای عشق خود، هر دشواری را تحمل میکرد. شاعر خود را در بحر عشق به صورت اسیری میبیند که به بسیاری از مسائل گرفتار شده است. او به دلتنگی و غم ناشی از جدایی اشاره میکند و از مسئولیت و تکلیف خود در مقابل عشق میگوید. در نهایت، شاعر آرزو میکند که ای کاش قدرت و اختیاری داشت تا عشق را به بهترین نحو ابراز کند.
هوش مصنوعی: اگر از شدت عشق گلی بر سر دستارم میزدم، سر شوریده منصور را بر دار میآویختم.
هوش مصنوعی: من روزی که در عشق ثابت و پایدار بودم، برای خدمت به هر نقطه از عشق، مانند پرگار خود را آماده و مهیا میکردم.
هوش مصنوعی: تجربه و دستاوردهای زندگی من مانند دانههای تسبیح در پیوندی پیچیده و دشوار به هم پیوستهاند. در حقیقت، من اگر به یک تار ساده وابسته بودم، میتوانستم راحتتر از این گرههای متعدد عبور کنم.
هوش مصنوعی: تو با دیگران در چمن میگشتی، اما من از درد عمیق و سکوت خود در دل، غم و اندوه آنها را تحمل میکردم.
هوش مصنوعی: در بهار، وقتی که شاخسارها غنچه میبندند، اگر کار در دست من بود، من به طور اولیه غنچهها را میبستم.
هوش مصنوعی: اگر می توانستم احساسات و خواسته هایم را تحت کنترل عقل خود قرار دهم، همچون سلیمان، با باد تخت و قدرت خود را به دوش می کشیدم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو از جور رقیبان از در او بار میبستم
ره آمد شدن از گریه بر اغیار میبستم
خوش آن خاری که چون سنگش بسر میزد من از حسرت
چو گل میچیدم و بر گوشهٔ دستار میبستم
گشادم از در پیر مغان شد کاشکی ز اول
[...]
همیشه تار و پود کار ناهموار میبستم
دل و دستم نبود و خویش را بر کار میبستم
برش چندان که میرفتم نبودش شفقتی با من
به افسون خویش را بر محرمان یار میبستم
در آن کو یک شبم گل گشت مهتابی نشد روزی
[...]
چنان در کوی او افتادگی را کار میبستم
که عهد دوستی با سایة دیوار میبستم
بسان غنچه با یاد لبش در کاروان اشک
ز لخت دل متاع برگ گل دربار میبستم
خوشا عهدی که آن بد خو به قصد امتحان من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.