گفتگوی عشق را من در میان انداختم
طرح جوهر من به شمشیر زبان انداختم
نامی از شور محبت بر زبانها مانده بود
این نمک من در خمیر خاکیان انداختم
داشت بردورهدف جولان خدنگ اهل فکر
این پریشان سیر را من بر نشان انداختم
روی دریای سخن را خاروخس پوشیده داشت
این خس و خاشاک را من برکران انداختم
چرخ کاه کهنه ای می داد پیش از من به باد
دانه من در آسیای آسمان انداختم
من ز لوح خاک شستم ابجد عشق مجاز
شورش عشق حقیقی در جهان انداختم
جلوه یوسف نیفکنده است در بازار مصر
از سخن شوری که در اصفهان انداختم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان تجربههای عمیق و شورانگیز عشق میپردازد. او به وسیله زبان و سخن، جوهر وجود خود را ابراز کرده و عشق را در دلها زنده میکند. به نظر میرسد او در تلاش است تا اندیشههای عمیق را از تیر فکری خود به سوی دیگران پرتاب کند و تاثیرگذار باشد. او به توصیف حالات و تاثیرات عشق و سخن در زندگی و روح انسانها میپردازد و از تواناییهای خود در این زمینه میگوید. به طور کلی، این شعر جستجوی شاعر برای فهم و بیان واقعیات عمیق عشق و احساسات انسانی را نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: من در گفتوگوهای عاشقانه شرکت کردم و با قدرت بیان خود، افکار و احساسات عمیق خود را به وضوح بیان کردم.
هوش مصنوعی: محبت و عشق به عنوان موضوعی مشهور در دلها و زبانها باقی مانده بود. من با عشق و شور خود، که مانند نمکی در زندگی انسانهاست، به خاکیها (آدمها) اضافه کردم.
هوش مصنوعی: در تلاش بودم تا هدف خود را با دقت دنبال کنم و افکار پریشان را به سمت نشانهام هدایت کنم.
هوش مصنوعی: دریای سخن را با چیزهای بیارزش و ناچیز پوشاندهاند، اما من این آشفتگی و بینظمی را دور کردهام و به کناری انداختهام.
هوش مصنوعی: چرخ کاه کهنه ای قبل از من توسط باد به دور انداخته می شد. من دانهام را در آسیای آسمان رها کردم.
هوش مصنوعی: من از خاکی که در آن هستم، الفبای عشق را نوشتم و شور و شوق عشق واقعی را در دنیا پراکنده کردم.
هوش مصنوعی: در بازار مصر، زیبایی یوسف نمایان نیست. من از گفتاری که در اصفهان ایجاد کردم، شور و شوقی به وجود آوردم که هنوز گوشها را مینوازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شکوه نقصان داشت فصلی از میان انداختم
نرخ ارزان بود کالا در دکان انداختم
از کفم سررشته گفتار بیرون رفته بود
هر گره کز دل گشادم بر زبان انداختم
تا مگر این بخت سرکش زودتر جایی رسد
[...]
شب خدنگ ناله ای بر آسمان انداختم
بی نشان تیری به آن تاریکدان انداختم
بس که گردیدم به شرح بینوایی مضطرب
آنچه اصل مدعا بود از میان انداختم
همچو شمع از سوزناکیهای حرف اشتیاق
[...]
بیتو خود را بس که از تاب و توان انداختم
بار هستی بود بر دوشم گران، انداختم
هر نهالی از فغانم گشت نخل ماتمی
در گلستانی که طرح آشیان انداختم
رهروان عشق را داغ از سرشگ افتاده بود
[...]
در قفس خود را بیاد آشیان انداختم
ناله سر کردم که آتش در جهان انداختم
با کمال ناامیدی، حرف وصل یار را
آنقدر گفتم، که خود را در گمان انداختم
مطرب از فرهاد و مجنون، حرف عشقی میزند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.