شد جهان پر نور تا دل را مصفا ساختم
خاک یوسف زار شد تا سینه را پرداختم
تا شدم آواره از دارالامان نیستی
تیغ می زد موج گردن هرکجا افراختم
چون توانم دور گردان را به یک دیدن شناخت
من که با این قرب خود را سالها نشناختم
سرمه شد در استخوانم مغز از دود چراغ
تا دو چشم سرمه سایش را سخنگو ساختم
گوش سنگین سنگ دندان ملامت بوده است
رخنه غم بسته شد تا گوش را کر ساختم
گردن افرازی سرم را داشت دایم برسنان
بدنیامد پیش من تا سر به پیش انداختم
از بساط خاک نقشی دلنشین من نشد
جز همان نقشی که خود را بی تامل باختم
نیست از سیل حوادث بر دلم صائب غبار
من که از روی زمین با گوشه دل ساختم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دی به شوخ تخمبازی قصد یاری ساختم
جمع کردم دلبران را و قطارک باختم
در بساط عارضت نرد تماشا باختم
اسپ ناکامی به راهت من ز فرزین ساختم
حلقه دام غلامی را به گوش انداختم
چون پیاده در رکاب توسنت میتاختم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.