مومنی را میکند آزاد از قید فرنگ
هرکه میسازد درین محفل ز خود بیگانهام
تا به کی در خوردن دل روزگارم بگذرد
چند چون پرگار باشد مرکز خود دانهام
از کتان صد پیرهن بنیاد من نازکتر است
میکند مهتاب کار سیل در ویرانهام
در سر شوریده من عقل سودا میشود
میکند گرد یتیمی درد را پیمانهام
کوه غم رطل گران طبع خرسند من است
چون گهر در سنگ سیراب است دایم دانهام
عشق او کرد این چنین شوریده مغزم ورنه بود
سرنوشت آسمانها ابجد طفلانهام
خشکسال زهد نم درجوی من نگذاشته است
تشنه یک هایهای گریه مستانهام
شمع نازکدل غبارآلود غیرت میشود
ورنه برمیآورد آتش ز خود پروانهام
هر چراغی صائب از جا درنمیآرد مرا
سینه بر شمع تجلی میزند پروانهام
کس نگردد از جنون گرد دل دیوانهام
چون کمان از زور خود دارد نگهبان خانهام
شیر میبازد جگر از شورش سودای من
حلقه از داغ جنون دارد در غمخانهام
کیست مجنون تا نتواند هم ترازو شد به من
میشمارد سنگ طفلان کوه را دیوانهام
بارها از افسر خورشید سر دزدیدهام
داغ دارد آسمان را همت مردانهام
خانه پردازی مرا پیوسته در دل ساکن است
سیل مار گنج گردیده است در ویرانهام
در بنای صبر من غم رخنه نتواند فکند
من نه آن تیغم که هر سنگی کند دندانهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالاتی از درد، عشق و جنون میپردازد. شاعر از رنجهایی که از عشق و احساس بیگانگی میبرد، سخن میگوید و به تصویر فشردهای از زندگی دشوار و پر از غم میپردازد. او خود را در میان احساسات متضاد چون عشق و جنون میبیند و از تنهایی و یتیمیاش گلایه میکند. شاعر همچنین به دلتنگی و عطش عمیقش اشاره کرده و میگوید که عشق او را به حالت جنون آوری کشانده است. او با تضاد زیباییها و دردها، نشان میدهد که چگونه عشق میتواند در عین شیرینی، دردناک باشد. این شعر بهوضوح بازتابدهنده حسرت و آرزوی شاعر برای آزادی از قید و بندهای زندگی و عشق است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در این جمع خود را از احساس بیگانگی خلاص کند و به خداوند نزدیکتر شود، میتواند مومنی را که در دنیا گرفتار شده است، آزاد کند و از بندهای فرهنگ بیگانه رهایی بخشد.
هوش مصنوعی: تا چه زمانی باید به گذران روزگار خود با دلخوشی ادامه دهم؟ من مانند دانهای هستم که در مرکز پرگار قرار دارد و نمیتواند از جای خود حرکت کند.
هوش مصنوعی: ماه تابان با نرمی و لطافت خود، در ویرانهام مانند سیل ویرانی به بار میآورد. حتی از صد پیرهن نازکتر است و به همان اندازۀ آسیبپذیر و حساس.
هوش مصنوعی: در ذهن پر آشوب من، عقل به خاطر عشق و جنون به هم میریزد. احساس یتیمی و درد در وجودم مانند پیمانهای پر میشود.
هوش مصنوعی: کوهی از غم که سنگینی آن حالم را تحت تأثیر قرار داده، همانند دانهای است که همیشه در سنگی در حال آب خوردن است. حالتی از دلخوشی در وجودم وجود دارد، هرچند با بار سنگین غم مواجه هستم.
هوش مصنوعی: عشق او باعث شده که من اینقدر دیوانه و بیقرار شوم، وگرنه سرنوشت من مثل نوشتن حروف ابجد برای یک کودک بود.
هوش مصنوعی: خشکسالی و کمبود نعمت باعث شده که زهد و پارسایی من نتواند مرا سیراب کند و تنها چیزی که در دلم مانده، تنهایی و افسردگیام است که به شکلی شبیه گریه و ناله به بیرون میآید.
هوش مصنوعی: شمعی که دل نازکی دارد و غبارافکن است، به خاطر غیرت خود به درد میآید، در غیر این صورت از خود پروانهای که دارد، شعلهای ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: هر نوری نمیتواند مرا وادار به حرکت کند، فقط شمعی که نورش خاص و درخشان است، توجه من را جلب میکند و من مانند پروانهای به سمت آن میروم.
هوش مصنوعی: هیچکس به دور دل دیوانهام نمیچرخد، مانند کمان که به خاطر قدرت خود، نگهبانی از خانهام میکند.
هوش مصنوعی: شیر به خاطر شور و شوقی که در دل دارم، میمیرد و جگرم از شدت احساسات میسوزد. دلی پر از غم و درد دارم که به خاطر جنون عشق در آن حلقهای از داغ و سوزش ایجاد شده است.
هوش مصنوعی: کیست که مثل من دیوانه است و نمیتواند خود را به اندازهگیری با من برساند؟ او سنگهای کوچک بچههای کوه را میشمارد و من در این حال دیوانهام.
هوش مصنوعی: من بارها از نور و زیبایی خورشید دور شدهام و حالا دلم میتپد و آسمان هم به خاطر اراده و تلاش مردانهام تحت فشار است.
هوش مصنوعی: خانهسازی و تلاشهای من همیشه در دل من باقی مانده است، و احساس میکنم که خطر و نابودی مانند سیلابی مخرّب در درون ویرانههای زندگیام جاری است.
هوش مصنوعی: در ساختار صبر من، غم نمیتواند نفوذ کند. من آنقدر محکم و قوی هستم که هر کس نتواند مرا آزرده کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن پری دور از من و من در غمش دیوانهام
آشنای اویم و از خویشتن بیگانهام
چون سگ دیوانه بر در ماندهام حیران و زار
نیستم قابل از آن، ره نیست در کاشانهام
داد جام بادهام دل گشت فانی زین طرب
[...]
نوخطان را دوست میدارد دل دیوانهام
من چو مجنون نیستم در عاشقی مردانهام
خضر میگویند بر سرچشمهای برده ست راه
قطره ای گویا چکیده جایی از پیمانهام
عقل را هر لحظه تکلیفیست بر من در جهان
[...]
جوش ذوقم خوشنشین کشور میخانهام
موج فیضم خانهزاد ساغر و پیمانهام
میزنم لاف شکیبایی و از طوفان اشک
موجهء گرداب را مانَد ، مصیبت خانهام
باز در دارالشفای تب گدایی میکنم
[...]
نه سزاوار حرم نه لایق بتخانهام
در خرابآباد دنیا جغد بیویرانهام
فرقم از سرکوب محنت یک نفس خالی نبود
گر ز کار افتاد دستم ریخت بر سر خانهام
بس که هرگز پر ندیدم جام عیش خویش را
[...]
بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانهام
جلوه مهتاب سیلاب است در ویرانهام
صبر من از خارخار شوق پا بر جا نماند
ریشه از دندان موران داشت دایم دانهام
آن سیهروزم ، که در ایّامِ عمرِ خود ندید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.