از جا نمی روم چو سپند از نوای خویش
آتش زنم به محفل و باشم به جای خویش
زان مطرب بلندنوا در ترانه ام
چون نی نمی زنم نفسی بر هوای خویش
زان ساقی خودم که نیابم درین جهان
مردی سزای باده مردآزمای خویش
چون نیست هیچ کس که به فریاد من رسد
خود رقص می کنم چو سپند از نوای خویش
صائب من آن بلند نوایم که می زنم
دربرگریز جوش بهار از نوای خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از خود و احساساتش صحبت میکند. او به مانند سپند (مادهای که در آتش سوزانده میشود) از جایش تکان نمیخورد و در عوض، با نوای خود آتش میزند و به محفل حال و هوایی خاص میبخشد. او از مطرب بلندنوا و قدرت موسیقیاش یاد میکند که نمیتواند همانند نی، فریادی برآورد و در تلاش است تا احساساتش را از طریق موسیقی ابراز کند. همچنین، او از بیکسی و تلاش برای یافتن ساقیاش در این جهان گلایه میکند و بیان میکند که هیچکس به فریادش نمیرسد، بنابراین خود به رقص و شادی میپردازد. در نهایت، شاعر به صدا و موسیقیاش اشاره میکند که مشابه نوای بهار است و نشاندهنده شور و شوق درونیش است.
هوش مصنوعی: من تغییر مکان نمیدهم همانند درخت سپند، و با صدای خود آتش میزنم در جمع و در همان مکان خودم باقی میمانم.
هوش مصنوعی: از آن مطرب با صدای بلند در ترانهام، مثل نی نمیزنم، یعنی نتوانستهام نفس عمیقی برای خودم بزنم.
هوش مصنوعی: از ساقیای که خودم را بیدار میکند، در این دنیا هیچ مردی را نمیشناسم که لایق بادهی استحقاق و آزمایش خودم باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که هیچ کس نیست تا به من کمک کند، خودم به شادی میرقصم و مانند سپندی که بر اساس لحن خودش میرقصد، به زندگی ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در صدای بلند و زیبا با نوای خاص خود، شور و شوق بهار را به گوش میرسانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی دوست مانده ام چو تو را دوست خوانده ام
کز دوست دوستانه ندیدم جزای خویش
گر عاشقی خطاست به نزدیک عاقلان
آن عاشقم که خوش بودم با بلای خویش
ماهی و دل هوای تو را کرده است خوش
[...]
خاقانیا به سائل اگر یک درم دهی
خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش
پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه
نام کرم به دادهٔ روی و ریای خویش
بر دادهٔ تو نام کرم کی بود سزا
[...]
هر کو کند تصّور رنج و بلای خویش
باشد بجای خود که نباشد بجای خویش
هر کام دل که چرخ کسی را دهد بطبع
عاقل نخواندش بجز از خونبهای خویش
دانا درین مقام گرش دسترس بود
[...]
ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
از دست دیگران چه شکایت کند کسی
[...]
هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش
بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش
هم جان درون این دل و هم دوست، وه که من
خونابها خورم ز دل بی وفای خویش
فرداست ار به بنده جدایی، دلا، بیا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.